۱۸سال پیش در چنین روزهایی قتلعام زندانیان سیاسی به مرحلهی اجرا گذاشته شد.
آن روزها
محسن محمدباقر که بطور مادرزاد از دو پا فلج بود، عصا زنان و با گامهایی آهنین بر آسمان پرستاره دوید؛
ناصر منصوری که فلج قطع نخاعی بود، بر برانکارد توسط مسئولان بهداری زندان گوهردشت به قتلگاه برده شد؛
کاوه نصاری که از بیماری صرع پیشرفته رنج میبرد و در اثر ضربه مغزی، حافظهاش را از دست داده و با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکرد، قلمدوش ظفر جعفری افشار به قربانگاه رفت؛
و آن روزها....
۱۸ سال پیش، اکثریت زندانیان سیاسی در پیش رویمان قتلعام شدند. محسن، ناصر و کاوه نماد و مظهر مظلومیت زندانی سیاسی و به ویژه قتلعام شدگان ۶۷ بودند.
آن روزها فاجعه به سکوت برگزار شد. در طول این سالها هم، آنچنان که باید از قتلعام شدگان یادی نشد. با این همه تردیدی ندارم که آنها روز و روزگاری بزرگ داشته خواهند شد چنان که درخورشان باشد.
امروز ۱۸ سال پس از آن فاجعه، در بر همان پاشنه میچرخد و هنوز زندانیان سیاسی ایران و به ویژه نمادهای اصیل آن به گونهای دیگر نفی و انکار میشوند.
کارزاری تحت عنوان سه روز اعتصاب غذا برای نجات جان زندانیان سیاسی ایران با پوشش تبلیغاتی گسترده به راه افتاد. به نام های معرفی شده تحت عنوان نماد و شاخص زندانیان سیاسی ایران توجه کنید.
علی اکبر موسوی خوئینی، نماد جنبش دانشجویی؛
رامین جهانبگلو، نماد جنبش روشنفکری؛
منصور اسانلو، نماد جنبش کارگری.
با توجه به تبلیغاتی که در سه دهه گذشته راجع به جنایات صورت گرفته از سوی جمهوری اسلامی شده، اگر افکار عمومی بینالمللی از برگزارکنندگان کارزار بپرسند که این نمادها چه مدت زندانی سیاسی بودهاند و کدام یک از مصائبی را که زندانیان سیاسی ایرانی پشت سر گذاشتهاند نمایندگی میکنند، چه پاسخی دارند؟
علیاکبر موسوی خوئینی در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ دستگیر شد و به هنگام دریافت چنین عنوانی کمتر از یک ماه از بازداشتش میگذشت؛
رامین جهانبگلو در ۸ اردیبهشت ۸۵ دستگیر شد و به هنگام دریافت چنین عنوانی نزدیک به دو ماه از بازداشتش میگذشت؛
منصور اسانلو در دیماه ۱۳۸۴ دستگیر شد و به هنگام دریافت چنین عنوانی کمتر از شش ماه از دستگیریاش میگذشت؛
مگر نه آن که در نظامهای مختلف، فرد یا کسانی را به عنوان سمبل و نماد زندانی سیاسی معرفی میکنند که آزادیشان نمایانگر تغییر و تحولی در شرایط باشد؟
اگر نمادها و سمبلهای زندانیان سیاسی آزاد شدند و هیچ تغییری در شرایط پیش نیامد و بقیه همچنان در زندان ماندند و یا جایشان را با دیگری عوض کردند، تکلیف چیست؟ مگر نه آن که در دنیا کسانی را سمبل و نماد زندانیان سیاسی مطرح میکنند که آزادیشان برای نظامهای حاکم دارای هزینه باشد.
مگر نه آنکه در نظامهای سیاسی دنیا سمبلها همیشه آخرین زندانیان سیاسی آزاد شده خواهند بود. اگر این بار آنها اولین نفرات آزاد شده بودند، تکلیف چیست؟
با آزادی سه زندانی مطرح شده، چه تغییر و تحولی صورت میگیرد؟
اتفاقاً نظام جمهوری اسلامی به راحتی به بازی موش و گربه خود ادامه میدهد. مثلاً برای مقامهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی آیا کاری دارد که پس از مدتی موسوی خوئینی یا جهانبگلو را آزاد کرده کس دیگری را جایگزین آنها کنند؟
توجه کنید ناصر زرافشان در حال گذراندن حکم جنایتکارانهای است که ۴ سال پیش در مورد او صادر شد. او با وجود رنج بردن از بیماریهای مختلف دوران زندان را سپری میکند و به روزهای آخر محکومیت خود نزدیک میشود، اما پیشاپیش دستگاه قضایی رژیم عبدالفتاح سلطانی را کاندیدای جایگزینی او در زندان کرده و او مراحل مقدماتی را میگذراند تا زندان بدون وکیل مدافع نماند و بقیه وکلا رویشان را زیاد نکنند و سرنوشت این دو را نصبالعین خود قرار دهند و یا همچون خانم شیرین عبادی «اسلامخواهی» و «ضد آمریکایی» بودنشان را زیادتر کنند.
مقامات رژیم در روزهایی که حجت زمانی را اعدام کردند، اکبر گنجی را که به طور علنی خامنهای را به چالش کشیده بود آزاد کردند. میتوانستند بازهم موضوع عدم آزادی گنجی را کش دهند و آزادی او را به تعویق اندازند. البته آزاد شدن گنجی گناه او نیست و به این خاطر نبایستی مورد سؤال و یا شماتت قرار گیرد.
به نظرم با توجه به موارد ذکر شده باید قبل از هر چیز مشخص باشد کارزار دفاع از زندانیان سیاسی در راستای کدام هدف انجام میگیرد؟
آیا شعار آزادی زندانی سیاسی یک شعار صرف و مجرد است و یا تاکتیکی در خدمت یک استراتژی مشخص؟
اگر این مهم انجام نگیرد مانند داستان اخیر میباشد که بعد از مدتی هیاهو و سه روز اعتصاب غذا و یا روزهی سیاسی آنچنانی، موضوع به حال خود رها شده و پیشنهاد دهنده، فیل دیگری در قالب «برنامه بعدی جنبش دموکراسی خواهی» هوا میکند و خواستار آن میشود که زنان «رهبری جنبش» را به دست گرفته و با «قوانین زن ستیز و خشونتهای مردسالارانه مبارزه» کنند. گویا زنان میهنمان منتظر چنین دستورالعملی بودند.
برگردیم به موضوع اصلی:
به عمد این یادداشت را در روزهایی که خیمهشب بازی اعتصاب غذا جریان داشت، ننوشتم تا این شائبه ایجاد نشود که با آزادی زندانیان سیاسی و به ویژه با آزادی این سه تن که از سوی گنجی و حامیانش نمادهای زندانیان سیاسی معرفی شدهاند مخالفم و یا تلاش میکنم جلوی آب باریکهای که راه افتاده را بگیرم.
البته این سؤال برای من پیش آمده که چرا اکبر گنجی هنگامی که در زندان حضور داشت و خود در زمرهی زندانیان سیاسی بود با هیچیک از حرکتهای جمعی زندانیان سیاسی از جمله اعتصابهای غذایی که از سوی آنها صورت میگرفت همراه نمیشد و حتا از خواستهای آنها نیز حمایت به عمل نمیآورد؟
چرا اساساً خواستار زندگی با آنها نمیشد؟ چرا نسبت به جداییاش از زندانیان سیاسی اعتراض نمیکرد؟
چرا او مسئولیت دفاع از حقوق زندانیان سیاسی را در خارج از زندان و کشور برای خود قائل است؟ چرا در زندان حرکتی در این رابطه نمیکرد؟
از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی اوین دو سال میگذرد و سعید ماسوری به جرم شرکت در اعتصاب غذای فوق همچنان در حالی که زیر حکم اعدام به سر میبرد در سلول انفرادی ۲۰۹ است. دو سال ماندن در سلول انفرادی را بگذارید کنار یک ماه و دو ماه انفرادی کشیدن سمبلهای معرفی شدهی زندانیان سیاسی. آیا نبایستی پرسید این سمبلها و نمادها از کجا آمدهاند؟
آیا نمیشد در این اعتصاب غذا که ظاهراً برای آزادی زندانیان سیاسی تدارک دیده شده بود از سعید ماسوری که به خاطر اعتصاب غذای زندانیان سیاسی به انفرادی برده شد و تحت فشار مضاعف قرار گرفت یادی کرد؟
اشتباه نشود هدف من تخفیف منزلت نمادهای مطرح شده نیست که به جای خود بایستی گرامی داشته شود و از حقوق اولیهشان دفاع کرد. هدف من بحث بر سر ارزشها و دفاع از نماد واقعی زندانی سیاسی است. تلاش من با توجه به تجربهای که پشت سر گذاشتهام جلوگیری از هرز رفتن نیروها و دلسردی بعدی آنهاست.
یکی از مشکلات جامعهی ما بحث بر سر مفاهیم است. در بسیاری موارد وقتی جمله و یا حرفی را میشنویم میبایستی خواستار آن شویم که گوینده تعریف مشخص و روشن خود را از آن بیان کند.
به نظرم قبل از هر چیز بایستی مشخص شود در نگاه برگزارکنندگان کارزار دفاع از زندانیان سیاسی، تعریف زندانی سیاسی چیست؟ زندانی سیاسی کیست؟ و آنها چه کسی را به عنوان زندانی سیاسی به رسمیت میشناسند؟
باید مشخص شود آیا زندانی سیاسی خودی و غیرخودی هم وجود دارد یا نه؟
در این صورت است که میتوان متوجه شد منظور آنها از جملهی «همهی زندانیان سیاسی» چیست؟
وگرنه طبق قوانین جمهوری اسلامی، وجود زندانی سیاسی نفی شده و مشکل اصلی اینجاست که مقامات جمهوری اسلامی نیز داشتن زندانی سیاسی را مذموم دانسته و رد میکنند و اگر ولشان کنی به نوعی خودشان نیز خواستار آزادی زندانیان سیاسی میشوند. اما در نگاه آنان کسانی که در زندان هستند در تعریف زندانی سیاسی نمیگنجند و اساساً وجود چنین پدیدهای در ایران را نفی میکنند.
یا آنکه در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز شکنجه نهی شده و برای کسانی که مرتکب آن شوند قانونگزار مجازاتهای مختلف پیشبینی کرده است. مشکل اصلی اینجاست که در نظام جمهوری اسلامی کسی شکنجه نمیشود، بلکه افراد «تعزیر» میشوند و بین شکنجه و «تعزیر» فرق است! شکنجه کار انسانهای ناباب است و «تعزیر» فرمان خدا که به دست «شیران روز و عابدان شب» اجرا میشود.
کسی به خاطر اقرار به گناه و یا جرم مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار نمیگیرد بلکه به خاطر سؤالی که برادران بازجو میکنند و دروغی که او میگوید «تعزیر» میشود. به این شکل با یک کلاه شرعی مشکل وجود شکنجهی سیستماتیک در زندانهای جمهوری اسلامی را رفع و رجوع میکنند.
به همین خاطر است که در مجلس ششم مدافعین لایحه منع شکنجه خود مانند محسن آرمین نایب رئیس مجلس ششم، هادی خامنهای نمایندهی مشهد و... از شکنجهگران قهار بودند و بقیه نیز که خود مستقیماً در بازجویی و شکنجه دست نداشتند از توجیه کنندگان و تئوریزه کنندگان بحث «تعزیر» بودند.
با توجه به این واقعیت وقتی کسی بحث منع شکنجه را پیش میکشد قبل از هر چیز بایستی نظرش را با بخش زیادی از «فقه اسلام» و مجازاتهای تحت عنوان تعزیر و حدود( قطع دست، پا، سنگسار، شلاق زدن، قصاص و...) روشن کند. وگرنه مواضع اتخاذ شده از سوی او فریبی بیش نیست. بر این اساس کسی نمیتواند به «فقه» اسلام چه «سنتی» و چه «پویا»ی آن، به مرجع تقلید و فتوا و... چه «سنتی» و چه «پویا»ی آن اعتقاد داشته باشد و مخالف شکنجه و مدافع کنوانسیونهای مربوطه در سطح بینالمللی هم باشد.
هدف اصلی از طرح موضوع زندانیان سیاسی چیست؟
آیا در یک کارزار بینالمللی که به منظور افشای رژیم و جلب توجه افکار عمومی بینالمللی برگزار میشود، نبایستی مظلومیت زندانی سیاسی ایرانی در جهان مطرح شود؟
آیا نبایستی نمادهایی که به وحشیانهترین شکل مورد خشونت و آزار و اذیت قرار گرفتهاند مطرح شوند؟
با توجه به موارد ذکر شده چرا نامی از علیرضا شریعت پناه به عنوان نماد مظلومیت زندانی سیاسی ایران در میان نیست؟ او که بیش از هر چیز و هر کس میتواند سند مظلومیت دو نسل باشد.
علیرضا شریعت پناه برای اولین بار در سال ۶۵ دستگیر شد. طی بیست سال گذشته ۱۴ سال را در زندان سپری کرده و بقیه اوقات نیز غالباً در بیرون از زندان تحت نظر قرار داشته است.
او برخلاف روحیه مقاوم و استوارش از ناهنجاریهای شدید جسمی رنج میبرد.
دستهای او همچون دو زائده میباشند که به سختی کارهای شخصیاش را انجام میدهند. پاهای او کج و معوج است و به سختی راه میرود. دارای بالاتنه کوتاه و یک قوز در ناحیه سینه و پشت است، از ناهنجاری در ناحیه فک، صورت و جمجمه رنج میبرد. چشمانش نزدیک به کوری است و بدون عینک جایی را نمیبیند.
علیرضا شریعتپناه امروز تنها زندانی سیاسی بازماندهی قتلعام ۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی است.
او نمادی است که گذشته را به امروز پیوند میدهد. او حلقهی وصل زندانی سیاسی امروز و دیروز است.
اگر اکبر گنجی به واقع میخواست صدای قتلعام شدگان سال ۶۷ را به گوش جهانیان برساند، آیا نمیبایستی در هجدهمین سالروز این جنایت بزرگ، علیرضا را به عنوان نماد مظلومیت زندانیان سیاسی و یادگار قتلعام شدگان ۶۷ معرفی میکرد؟
آیا علیرضا شریعت پناه نمیتوانست سمبل و شاخص دستهای از زندانیان باشد و در یک کارزار بینالمللی شقاوت رژیم را به چشم جهانیان پدیدار کند؟
آیا این نماد نمیتوانست به هدف اعلام شده اکبر گنجی که میگوید: «آمده است تا جامعه جهانی را از مصائب زندانيان زندان های ايران آگاه کند» کمک و مساعدت برساند؟
کدام مصیبت بالاتر از آن که یکی از قدیمیترین و با سابقهترین زندانیان سیاسی ایران یک معلول مادر زاد است؟
آیا نمیشد در کنار نمادهای جنبش دانشجویی، روشنفکری، کارگری، علیرضا شریعتپناه را نمایندهی قتلعام شدگان ۶۷ معرفی کرد؟
در کنار اینها آیا از خود سؤال کردهاید چرا توطئهی سکوت در مورد علیرضا شریعت پناه به مورد اجرا گذاشته شده است؟ چرا خانم آیرین خان دبیرکل «عفو بینالملل» پس از دیدار با گنجی درخواست عفو بینالملل برای آزادی سه نماد معرفی شده از سوی گنجی را تجدید میکند، اما تا کنون خانم آیرین خان و عفو بینالملل هیچ نامی در هیچ کجا از علیرضا شریعتپناه نبرده اند و خواستار آزادی او نشدهاند؟
چرا نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران در هیچ یک از گزارشهایش علیرغم مراجعات مکرر به او از علیرضا نامی نمیبرد.
آیا ولیالله فیض مهدوی و سعید ماسوری نمیتوانستند به عنوان نماد زندانیان سیاسی که سالهای زیادی است زیر حکم اعدام به سر میبرند معرفی شوند؟
آیا در کارزار بینالمللی حمایت از زندانیان سیاسی، موقعیت زندانی سیاسی زیر اعدام، نبایستی مورد توجه و در الویت قرار گیرد؟
آیا خطری که جان آنها را تهدید میکند کمتر از مخاطرات احتمالی است که آقای موسوی و یا جهانبگلو با آن مواجهاند؟
آیا چیز زیاد و یا ناممکنی را مطرح میکنم؟ آیا خواستهی ناحقی دارم؟
محسن و ناصر و کاوه و... با آنکه در سکوت جاودانه شدند اما روزی دوباره فریاد خواهند شد.
در هجدهمین سالروز قتلعام زندانیان سیاسی با بزرگداشت نام علیرضا شریعتپناه، یاد و خاطرهی هزاران زندانی به خون خفته در قتلعام ۶۷ را گرامی میدارم.
بدون شک در روزگاری نه چندان دور، وجدان بشری علیرضا را که امروز قربانی توطئهی سکوت مدعیان دروغین حقوق بشر شده است، به زیباترین شکل بزرگ خواهد داشت.
تا آن روز همچنان سعی خواهم کرد که به وظیفهی انسانی ام عمل کنم و برای احقاق حق او بکوشم حتا اگر در این راه تنها باشم.
۸ مرداد ۱۳۸۵
Iraj Mesdaghi
اکبر گنجی در سومين روز اقامت در واشنگتن، در يک سخنرانی در اجتماعی بزرگی از مردم برنامه بعدی جنبش دموکراسی خواهی را مبارزه برای برابر حقوق زنان اعلام داشت و از آنان خواست که رهبری جنبش را در دست گيرند و با قوانين زن ستيز و خشونت های مردسالارانه مبارزه و در برابر آن مقاومت کنند. http://r0ozonline.com/01newsstory/016789.shtml