ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند؟ هوشنگ اسدیِ تواب و طرح «تهاجم فرهنگی»

ایرج مصداقی

 

قبل از هر چیز اشکال در جامعه‌‌ای است که اجازه می‌دهد افرادی با چنین کارنامه‌ی‌ آلوده ای، قبل از تعیین و تکلیف با گذشته ی ‏خود و روشنگری در باره ی دستگاه تواب سازی رژیم جمهوری اسلامی، دوباره تریبون‌ها را به دست گرفته و ضمن آن که برای ‏روشنفکران، نیروهای مترقی و انقلابی خط و نشان می‌کشند، درس اخلاق و آزادگی بدهند.

 

 ‏آیا نباید به خاطر تریبون دادن به چنین افرادی به انتقاد از خود پرداخت؟ آیا این است معنی آزادی بیان و اندیشه؟ چنین بی ‌در و ‏دروازگی را کجای جهان می‌توان دید؟

 

مقدمه‌: ‏
‏«تهاجم فرهنگی» بهانه‌ و دستاویزی است برای سرکوب روشنفکران ‏ایرانی. اما شاید بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی ندانند که مبحث ‏‏«تهاجم فرهنگی» به چه شکل و در کجا و توسط چه کسانی برای اولین ‏بار طراحی و تئوریزه شد تا مبنایی باشد برای فشردن گلوی روشنفکران ‏ایرانی.

 ‏برای روشن شدن موضوع، بایستی به این مسئله پرداخت که حسین ‏شریعتمداری و حسن شایانفر که در دو دهه گذشته سردمدار مبارزه با ‏‏«تهاجم فرهنگی» در رژیم بوده‌اند در کجا و در اثر معاشرت با چه کسانی، ‏چنین تئوری‌ «توطئه»‌ای را فرموله کردند و سپس در دوران فلاحیان و ‏سعید امامی با اتکای به آن، به جان روشنفکران ایرانی افتادند و تا ‏می‌توانستند از آن‌ها قربانی گرفتند. و می‌دانیم تا رژیم هست «تهاجم ‏فرهنگی» و توطئه‌ی دشمن، همچنان مبنای فشار بر روشنفکران باقی ‏خواهند ماند. چنانچه امروز هم چنگال خونین رژیم همچنان گلوی ‏نویسندگان و روشنفکران ایرانی را می‌فشارد؛ به لیست طولانی نویسندگان ‏و روشنفکران و وبلاگ ‌نویسانی که گاه و بیگاه تحت عنوان پیش ‌قراولان ‏فرهنگ غرب و «تهاجم فرهنگی» دستگیر می‌شوند نگاه کنید. در این ‏میان.به جز آمران و عاملان قتل‌ها و فشارها که برای همگان شناخته ‏شده‌اند، چه کسان دیگری مسئول هستند؟ چه کسانی تیغ زنگیان مست را ‏تیز کردند؟ چه کسانی در پشت پرده به آن‌ها خط و ربط نشان دادند و...؟

با توجه به بضاعت اندک خود از منظر یک زندانی سیاسی سابق، بدون آن ‏که ادعایی داشته باشم، از روی احساس وظیفه و ادای دین به آزادیخواهان ‏وطنم که بر سر دار و یا میدان‌های تیر جاودانه شدند، تلاش می‌کنم به این ‏سؤال‌ها پاسخ داده و سهم توابان «ویژه» و آن‌هایی را که به خدمت رژیم ‏درآمده و کمتر از آن‌ها یاد می‌شود، در این جنایت بزرگ روشن کنم .  ‏امیدوارم در این نوشته قلمم از انصاف روی برنتابد.‏‏
هرچند «غرب ستیزی» از موضع ارتجاعی و عقب مانده، ویژگی حاکمان به ‏قدرت رسیده در کشورمان بود و آن‌ها سابقه‌‌‌ای طولانی در مخالفت با ‏‏«هنر» و پیشرفت‌های فرهنگی و هنری داشتند، اما تا آن‌جا که می‌دانم ‏تئوری «تهاجم فرهنگی» در زندان‌های رژیم با مساعدت «روشنفکران» به ‏خدمت درآمده ساخته و پرداخته شد و از طریق بخش فرهنگی زندان که ‏توسط حسین شریعتمداری و حسن شایانفر اداره می‌شد به کار گرفته شد. ‏این بحث پس از دستگیری رهبران حزب توده و کادرهای فعال آن و ‏همکاری گسترده‌ی بخشی از آنان با دستگاه سرکوب رژیم، قوام و دوام ‏یافت. عبدالله شهبازی یکی از این افراد است. او پس از دستگیری ‏بلافاصله تبدیل به مسلمان دوآتشه‌ای شد و به خاطر همکاری‌های گسترده ‏با رژیم و دستخط پدرش (۱) خطاب به خمینی در سال ۴۲ به سرعت ‏مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. او پس از آزادی بلافاصله به وزارت ‏اطلاعات رژیم که به تازگی تشکیل شده بود پیوست و با توجه به ‏توانایی‌هایی که داشت به یکی از خط دهندگان جریان «فرهنگی» رژیم ‏تبدیل شد و با پیش کشیدن تئوری «توطئه» و  «تهاجم فرهنگی» آن‌چه را ‏که در آموزش‌های «حزبی» آموخته بود، در طبق  «اخلاص» به رژیم ‏جمهوری اسلامی تقدیم کرد. بر اساس تئوری‌ «توطئه‌ » ، شخصیت‌های ‏سیاسی، روشنفکران و... عامل صهیونیسم بین‌الملل، عضو سازمان ‏فراماسونری، نماینده‌ و کارگزار کمپانی‌های غربی، مأمور سیا و اینتلیجنت ‏سرویس، وابسته به فرقه‌ی بهاییت و...  معرفی می‌شوند که بر پایه‌ی ‏‏«تهاجم فرهنگی» مأموریت خود را در کشور به مرحله اجرا در می‌آورند .  ‏شهبازی «در تأسيس مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي ‎ ‎سياسي [وابسته به ‏وزارت اطلاعات] ايفاي نقش نمود و به مدت يك دهه اداره امور پژوهشي ‏اين مؤسسه را به عهده ‎ ‎گرفت. در سال ۱۳۷۴، در تجديد سازمان مركز ‏اسناد بنياد مستضعفان و جانبازان (۲) به ‎ ‎عنوان مؤسسه تخصصي مطالعات ‏تاريخ معاصر ايران نقش فعال ايفا نمود، معاونت پژوهشي آن ‎ ‎مؤسسه را به ‏دست گرفت» و به «فرهنگ سازی» مشغول شد.

 
اگر به شماره‌های مختلف کیهان هوایی در سال‌های ۶۴-۶۶  که تحت ‏نظارت وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی رژیم منتشر می‌شد، مراجعه کنید ‏با مقالات بسیاری در مورد «غرب و غرب زدگی»، «تهاجم فرهنگی » ، ‏تحلیل گروه‌های سیاسی و... مواجه می‌شوید. غالب این نوشته‌ها به قلم ‏‏«روشنفکران» و فعالان سیاسی به خدمت در آمده، می‌باشد. حتا بعدها در ‏‏«نیمه پنهان» کیهان نیز حضور پر رنگ «قلم» این دسته افراد دیده ‏می‌شود.

 
هوشنگ اسدی، از اعضای مؤثر حزب توده و روزنامه نگار با سابقه ‏کیهان، یکی دیگر از کسانی بود که به خدمت رژیم درآمد و در بخش ‏فرهنگی زندان به کار مشغول شد. همکاری با سیستم امنیتی از دیرباز ‏برای او حل شده بود . اندکی پس از انقلاب و بعد از برملا شدن رابطه‌ی او ‏با ساواک، حزب توده مجبور به موضع‌گیری و رفع و رجوع این همکاری ‏شد:

 ‏«دبیرخانه کمیته مرکزی حزب توده ایران بدین وسیله اعلام می‌دارد ‏که هوشنگ اسدی عضو حزب توده ایران است و به دستور حزب و در ‏انجام مأموریت محوله، از طریق شبکه‌ی مخفی حزب توده‌ ایران در داخل ‏ساواک رخنه کرده و در این رابطه موفق به خدمات مؤثری شده است» (۳)‏


 «خدمات مؤثر» هوشنگ اسدی از «داخل ساواک » به حزب توده چه ‏می‌توانست باشد، خدا می‌داند و «شبکه‌ی مخفی حزب توده ». هوشنگ ‏اسدی در بخش فرهنگی زندان قزلحصار به همکاری با حسین ‏شریعتمداری و حسن شایانفر پرداخت و با نوشتن مقالاتی در روزنامه ‏کیهان هوایی در جهت تئوریزه کردن توطئه‌ی «تهاجم فرهنگی» قدم ‏برداشت. از آن‌جایی که امکان دست‌یابی به اسناد درونی رژیم نیست، ‏مجبورم تنها به اسناد انتشار یافته بسنده کنم که می‌تواند بخشی از ‏واقعیت و نوک «کوه یخ» مربوطه را نشان دهد. (۴)‏

هوشنگ اسدی که خطبه‌های نماز جمعه‌‌ی خامنه‌ای در اول شهریور ۶۵   در رابطه با فساد و بی‌بند و باری دوران پهلوی را شنیده بود، با تیزبینی که ‏داشت موقعیت را مغتنم شمرده و به سهم خود به منظور تئوریزه کردن ‏بحث «تهاجم فرهنگی» مقالاتی را در زندان قزلحصار نوشته و در سه ‏شماره کیهان هوایی به تاریخ ۳۰ مهر، ۷ آبان و ۱۴ آبان ۱۳۶۵ انتشار داد .  ‏توضیح این نکته ضروری است که سال ۶۵ زندان قزل‌حصار دارای بهترین ‏شرایط در طول دوران خمینی بود و بنا به دلایل مختلف تقریباً فشار ‏خاصی روی زندانیان نبود. شرح کامل آن را در جلد دوم کتاب «نه‌زیستن ‏نه مرگ»  آورده‌ام.

 ‏لازم است اشاره کنم که تمامی برجسته‌نمایی‌ها در متن نقل‌قول‌هایی که ‏در پی می‌آید از من است. هیچ‌یک از زیرنویس‌های داخل نقل‌قول‌ها، از من ‏نیست. ‏

نشریه کیهان هوایی در صفحه‌ی بیست و شش  ۳۰ مهر ۱۳۶۵ در معرفی ‏نوشته‌ی هوشنگ اسدی و محلی که از آن‌جا مقاله نوشته شده است، ‏می‌نویسد:

 
 ‏«اشاره: ‏
ارزیابی همه‌جانبه‌ی عملکرد روشنفکران ایرانی در چند دهه ‏اخیر امری است بسیار ضروری. این ضرورت وقتی مشهودتر خواهد ‏شد که زمینه تاریخی پیدایش روشنفکر به معنی امروزی‌اش مورد ‏توجه قرار می‌‌گیرد. آقای «هوشنگ- الف» در زندان قزلحصار ‏درباره زمینه‌ی تاریخی پیدایش این جریان و نیز عملکرد آن تا ‏پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و سرانجام روند غربزدگی و ابتذال ‏هنر روشنفکری و روشنفکرانه از آغاز تا کنون، مقاله‌ای نگاشته‌اند ‏که بخش اول آن در این شماره و قسمت آخر، در شماره‌ی آینده درج ‏خواهد شد.»‏

مقاله‌ی معرفی شده از سوی کیهان هوایی به قلم هوشنگ اسدی که بر ‏اساس آن تئوری «تهاجم فرهنگی» جان گرفت و بعدها در روزنامه کیهان ‏توسط تیم شریعتمداری، شایانفر، «نیمه پنهان» شد و در دوران سعید ‏امامی و فلاحیان سر از برنامه تلویزیونی «هویت» در آورد و به کشتار ‏اعضای کانون نویسندگان و سرکوب جمعی مشورتی کانون نویسندگان و ‏توطئه‌ی قتل نویسندگان در سفر ارمنستان و... انجامید، چنین آغاز ‏می‌شود: ‏

 

درآمدی برعلل غربزدگی و ابتذال هنر معاصر- ۱‏


پیشتازان «تجدد ادبی»

 ‏مبلغان «فرهنگ غرب»

 
این حضرات روشنفکران، میراث دم و دستگاه طاغوت را مبادا ‏دست کم بگیرید . هرکدام برای خودشان غولی هستند! چنان برای ‏امپریالیسم شاخ و شانه می‌کشند که دنیای سرمایه‌داری را دچار تب ‏و لرز کرده‌اند. آخر، ترک عادت موجب مرض است. این آقایان و بعضاً ‏خانم‌ها یک عمر است با امپریالیسم می‌جنگند.

 ‏این که حالا هم در ینگه دنیا کنگر خورده‌اند و لنگر انداخته‌اند و ‏یا در ولایت خودمان شب زنده داری‌های پاریس را خمیازه ‏می‌کشند، گولتان نزند که در اصالت وطنی آن‌ها شک کنید.

‏از پاکی و عفاف هم که نگو! [اگر] این لاکردار امپریالیسم! ‏می‌گذاشت همین حالا سر همه چهارراه‌های دنیا، مجسمه‌هایی از این ‏‏«قدیسین» علم کرده بودند. بیخود نیست که برون گود نشسته‌اند و ‏‏«هل من مبارز» می‌طلبند. آیا فکر می‌کنید الکی است که نامزد ‏جایزه اسکار [شاملو] می‌شوند و در جریاد معتبر فرنگستان یک ‏شب در میان حکومت ایران را سرنگون می‌کنند؟ تازه تا شما این ‏خانم‌ها و آقایان را نشناسید و با دنیای «هنر» آشنا نباشید، نباید بخود ‏جرأت اظهار نظر بدهید . جانم برایتان بگوید، این دنیای ‏‏«روشنفکری» عجب دنیایی است. تکان خورده‌ای پشه را روی هوا ‏نعل می‌زنند و جای قناری به مشتری قالب می‌کنند . به همین خاطر ‏است آن یکی که دست فرح را می‌بوسید، حالا هر بامداد، ‏امپریالیسم را زهره ترک می‌کند! و آن یکی که «آزرم» [نعمت ‏میرزازاده] را در زندان مشهد کنار گذاشت و به زندانیان شلاق زد ‏حالا ملک‌الشعرای دربار سلطان مسعود غزنوی (ببخشید ‏رجوی) شده است. یا سومی که صبح به صبح جنازه‌اش را از میکده ‏می‌بردند، [اسماعیل خویی] حالا در کرسی دانشکده ‏ضدامپریالیستی رادیو بی بی سی درس مبارزه با ارتجاع می‌دهد. ‏چهارمی که در تلویزیون شاه خودش را «خراب» کرد، [غلامحسین ‏ساعدی] حالا جنازه‌اش را حلوا حلوا می‌‌کنند. و پنجمی که هر ‏وقت لازم بود سوپاپ اطمینان انتقاد را در «سیمای» شاهنشاهی باز ‏می‌کرد، حالا برای فرنگی جماعت مزقون می‌زند که کمک مالی جمع ‏کند و ... خلاصه این حضرات دنیایی دارند. از دور که نگاه کنی انگار ‏واقعاً قضیه مبارزه است و علی آباد هم برای خودش شهری است .  ‏هرکدام از این حضرات را هم در طول سال‌ها، چنان در زرورق ‏تبلیغات پیچیده‌‌اند و آن‌چنان افتخاراتشان را در بوق کرده‌‌اند که به ‏نظرت می‌رسد، بله! با تحفه‌های نطنز روبرویی. اصلاً‌ انگار که حضور ‏امروزشان در غرب اتفاقی است و یا اجباری و یا از سر ضرورت ‏مبارزه در این دنیای شلم‌شوربا،هم چنان سوابق مبارزاتی به ناف این ‏جماعت بسته‌اند که «چه‌گوارا» باید پیش تک تکشان لنگ بیاندازد. ‏

هرچند، به قول معروف «مورچه چیه که کله‌ و پاچه‌اش». اما هر چه ‏باشد این جماعت به اسم هم که شده، مال این آب و خاکند. اسم و ‏رسم هم دارند، بالاخره یک روز هم که شده باید کلاهمان را قاضی ‏کنیم و ببینیم که این جنابان آقایان و خانم‌ها چه گلی به سر مردم ‏زده‌اند؟ راستی چه کرده‌اند؟‌و در طول سالها اسب هنرشان را به ‏کدام آخور بسته بودند؟ از کجا ریشه گرفته‌اند؟ آرد که را بیخته‌اند ‏و الک‌شان را کجا آویخته‌اند؟ و این موضوع خیلی شیرین است. خیلی ‏خیلی شیرین و برمی‌گردد به موضوعی بنام «هنر معاصر» که خود ‏البته بخشی از سرنوشتی است که در دورانی هفتاد و چند ساله بر ‏ملت ما رفته است.» ‏

آن‌چه در بالا آمد مقدمه‌‌ای است که هوشنگ اسدی به نمایندگی از ‏سوی تاریک‌اندیشان جمهوری جهل و جنایت برای حمله به روشنفکران و ‏چهره‌‌ های ادبی ماندگار ایران به رشته تحریر در آورده است تا در ‏سطرهای بعدی ضمن آن که به حساب «هنر معاصر» می‌رسد، تیغ ‏جنایتکاران را برای فرو کردن در گردن روشنفکران ایرانی تیز کند. او در ‏ادامه می‌نویسد: ‏

 

 ‏«هنر معاصر


 ...با پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی نظام جبار شاهنشاهی، ‏ساختارهای سیاسی و اقتصادی رژیم منفور پیشین که ریشه در ‏مناسبات طالمانه و غیرانسانی داشت، برچیده شد. اما در عرصه ‏فرهنگ، میراث شومی باقی ماند که حاصل تلاش طولانی و همه ‏جانبه دستگاه‌های تبلیغی و فرهنگی رژیم گذشته برای به فساد ‏کشیدن جامعه است . علیرغم موفقیت معجزه‌آسای انقلاب ‏اسلامی در محدود کردن این فرهنگ منحط، جان سختی آن، ‏چنان است که امروز پس از ۸ سال که از پیروزی انقلاب اسلامی ‏می‌گذرد، برخی جنبه‌های انحطاط فرهنگی و از جمله بی‌بند و ‏باری جنسی در قشرهایی از جامعه، از مسائل مورد ابتلاست. رئیس ‏جمهور اسلامی ایران از تریبون مقدس نماز جمعه در مورد این ‏مساله می‌گوید:

‏«این بحث امروز برای جامعه ما یک بحث لازم است و یک مساله مورد ‏ابتلاست که از جنبه‌های گوناگون مورد توجه مسئولین امر قرار گرفته ‏است» (۵)‏


حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی ریاست مجلس شورای اسلامی، از ‏همین تریبون اعلام می‌‌دارد که این مسآله‌ی تنها مبتلا به جامعه ما ‏نیست، بلکه این معضل حزو «مسائل مهم روز ما و دنیاست و ‏مخصوصاً این مسئله برای دنیای اسلام اهمیت زیادی دارد و در ‏سرنوشت جوامع اسلامی تأثیر زیادی دارد. (۶)‏


جستجو در وسایل گوناگونی که در سال‌های گذشته سبب اشاعه ‏فساد فرهنگی و از جمله بارزترین شکل آن یعنی بی‌بندوباری ‏جنسی بوده‌اند، پژوهشگر را به این نتیجه می‌رساند که: «بسیاری از ‏روشنفکران، شعرا، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، کسانی که ‏مجلات را منتشر می‌کردند، افرادی که قصه و داستان می‌نوشتند، ‏کسانی که این سینماها را اداره می‌کردند و از روشنفکران جامعه ‏محسوب می‌شدند، نه همه شان، بسیاری از آن‌ها در خدمت ‏سیاست‌های غربی و دستگاه پهلوی درآمدند و بی‌حجابی و ‏بی‌بندباری و برداشتن مرز بین زن و مرد و آزادی جنسی را با ‏زبان‌‌های گوناگون ترویج کردند. (۷)‏


و به این ترتیب نقش مستقیم هنر – به عنوان یک ابزار نیرومند ‏فرهنگی در اشاعه فساد فرهنگی آشکار می‌شود ...این ریشه یابی ‏یعنی یافتن علل «غرب زدگی» هنر معاصر و نشان دادن نقش آن در ‏بی‌بند و باری جنسی که تاکنون از آن غفلت شده،  ... استفاده ‏دشمن از این وسیله هنوز هم ادامه دارد و استکبار با استفاده از بذری ‏که نزدیک به یک قرن در خاک میهن ما پاشیده می‌کوشد تا توطئه‌ ‏جدیدی را علیه انقلاب اسلامی تدارک ببیند و در این رهگذر از ‏چهره‌های سرشناسی که محصول نظام فرهنگی پیشین هستند ‏و با ترفندهای گوناگون «اعتبار» کاذبی برای خود کسب کرده‌اند نیز ‏بهترین استفاده را می‌کند.

 
نوشته‌ی بالا آنقدر گویا هست که نیاز به توضیح در رابطه با سخافت نهفته ‏در آن نباشد . هوشنگ اسدی بعد از این مقدمه‌ چینی‌ها به ریشه‌های ‏تاریخی «غرب زدگی» در بین روشنفکران ایرانی پرداخته و در زیر تیتر ‏‏«زمینه و علل غرب زدگی هنر معاصر» چنین می‌نویسد:

 
 ‏«... به این ترتیب هنرمند غرب زده، برای بیان مقصود خود، ‏ابزارهای هنری لازم، یعنی هنرهای مختلف را وارد فرهنگ ‏بومی کرد. اگر این شکل‌های هنری، مادیت فرهنگ ایرانی- اسلامی ‏را اخذ می‌کرد و به وسیله بیان آن مبدل می‌شد، نه تنها جای کمترین ‏بحثی باقی نمی‌ماند، بلکه هنرمندان با افزودن وسایل بیانی جدید به ‏فرهنگ بومی، خدمتی شایسته در حق فرهنگ اسلامی ایران کرده ‏بود، چنانچه امروز هم از همه این هنرها به بهترین نحو برای ‏رساندن پیام انقلاب اسلامی استفاده می‌شود. اما مسأله مهم ‏اینجاست که هنرمند غرب زده می‌کوشید تا با استفاده از ابزار هنر، ‏فرهنگ مورد علاقه خود، یعنی فرهنگ شرق و غرب را در جامع ما ‏تبلیغ کند . بدین دلیل خیلی بیشتر از آن که آثار و نقطه‌نظرات ‏سیاسی و اجتماعی غرب وارد ایران شود، این‌ کتاب‌های ادبی غربی ‏بود که به میهن ما راه یافت . البته بیش از همه نقاشی طبیعت گرایی ‏اروپایی به ایران رسید که در جای خود به آن خواهیم پرداخت. در ‏زمینه ادبی که ادامه آن به انتشار گسترده روزنامه‌ها در سال‌های ‏مشروطیت کشید، سهم اول متعلق به کتاب‌هایی بود که ضمن انتقاد ‏از جامعه آنروز ایران، راه حل معضلات را به شکلی از اشکال گرایش به ‏تمدن فرنگی پیشنهاد می‌کردند. مثل «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» که ‏‏–برخی آن را اولین نوول فارسی دانسته‌اند- مستقیماً از حاجی بابای ‏اصفهانی نوشته جیمز موریه و کمدی الهدی دانته اقتباس شده است و ‏ضمن انتقاد تند از دوران ناصری، اولین زمینه‌های فکری را برای ‏پذیرش تمدن غرب آماده می‌سازد. و این کتابی است که تقریباً همه ‏مورخان مشروطه، نقش آن را در تحول فکری جامعه ایران بسیار مهم ‏ارزیابی کردند. آخوندزاده هم، قبل از آن که نظرات سیاسی خود را ‏منتشر کند، ابتدا دست به انتشار نمایشنامه‌های خود زد که در آن‌ها ‏شدیداً‌ به اسلام حمله شده است و جالب اینجاست که شارحان این ‏آثار در دوران بعدی، کسانی امثال باقر مؤمنی و فریدون آدمیت ‏هستند که یکی ریشه در حزب توده و دیگری از اخلاف یکی از ‏بنیانگذاران فراماسونری در ایران است.» (۸)‏

 

هوشنگ اسدی بعد از کلی آسمان و ریسمان به هم بافتن در ارتباط با ‏مذمت روشنفکران ایرانی، به بحث اصلی پرداخته و زیر عنوان «بی‌بند و ‏باری جنسی و استعمار» که بحث مورد علاقه‌ی دوران حاج داوود ‏رحمانی در زندان قزلحصار بود پرداخته و چنین می‌نویسد:

 
 ‏«چرا مسأله زنان و تبع آن عشق جنسی چنین به سرعت وارد هنر ‏معاصر شد، توسط آن تبلیغ گردید و برهنگی و شهوترانی به صورت ‏یکی از موضوعات رایج هنری درآمد؟ از دیدگاه تفکر مادی این سؤال ‏بی‌مورد است. چرا که مسئله لباس و عریانی که از بارزترین ‏جلوه‌های بی‌بندوباری جنسی است، از این دیدگاه مسأله‌ای شخصی ‏بوده که به ظاهر و پوشش افراد مربوط می‌شود و بنابراین، ‏تصمیم‌گیری درباره‌ آن - بربنیاد لیبرالیسم غربی- و همچنین ‏مسئولیت ناشی از آن به عهده‌ فرد است و به اصطلاح در شمار ‏آزادی‌های فردی قرار دارد. توجه به زمینه‌های فکری و ریشه‌های ‏تاریخی رواج بی‌بندوباری جنسی  اهدافی که امپریالیسم از این ‏رهگذر به آن‌ها دست یافته است، نشان می‌دهد که «مسأله فقط به ‏همین ظواهری که گاهی در گوشه و کنار شهرها دیده می‌شود، به ‏بدحجابی و لباس نامناسب، به این اندازه مسأله محدود نمی‌شود و ‏مسأله ابعاد بسیار گسترده‌تر از این دارد». (۹)‏

جان مسأله اینجاست که به فرموده‌ی امام خمینی: «بزرگترین ‏وابستگی ملت‌های مستضعف به ابرقدرت‌ها، وابستگی فکری و ‏درونی است که سایر وابستگی‌ها از آن سرچشمه می‌گیرد» (۱۰) و ‏‏«تردیدی نیست که جهانخواران، برای بدست آوردن مقاصد شوم خود ‏و تحت ستم کشیدن مستضعفین جهان، راهی بهتر از هجوم به ‏فرهنگ و ادب کشورهای ضعیف ندارند»  (11)


بر بنیاد این تفکر بود که استکبار در ایران هم، بهترین راه یعنی ‏هجوم به فرهنگ و ادب کشور را پیش گرفت. استعمار جهانی که ‏در هر یک از کشورهای جهان به فراخور وضعیت تاریخی- فرهنگی ‏آن‌ها از شیوه‌ای استفاده می‌کرد، در اولین حضور جدی خود در ایران ‏و به دنبال شکست در نبرد تنباکو، پی‌برد که در قلب مرکز اسلام، با ‏دشمنی چنان قدرتمند روبرو است که فتوای یکی از مراجع آن قادر ‏است حتا چپق‌ها را در حرمسرای شاه قاجار بشکند و فرو ریزد. دشمن ‏متوجه شد که فرهنگ و اخلاق اسلامی در سراسر جهان اسلام و به ‏ویژه ایران، سنگری است که مردم با پناه گرفتن در آن رویین تن ‏شده‌اند بنابر این لازم بود با گرفتن این سپر از مردم، آن‌ها را خلع ‏سلاح و زمینه را برای غارت همه‌ جانبه کشور آماده کند. از این پس ‏بود که استعمار جهانی و عمال آگاه و ناآگاه داخلی آن، همه‌ی حیل ‏ممکن را بکار گرفتند تا زمینه‌ روحانی جامعه را که ناشی از تفوق ‏همه جانبه دین مبین اسلام بود، از بین برده و مادیت اخلاقی و ‏فلسفی را جانشین کنند. چرا که با گرایش جامعه به مادیگری و ‏دور شدن آن از نفخه‌ی الهی به آسانی می‌توان هر حکومت غاصب ‏شرقی یا غربی را به آن مسلط و راه غارت را برای همیشه هموار ‏ساخت . غارتگران جهانی به درستی می‌دانستند که به گفته‌ی استاد ‏شهید مطهری: «اگر انسان درعمل، شهوتران و ماده پرست و اسیر ‏شهوات گردد، تدریجاً افکار و اندیشه‌هایش هم به حکم اصل انطباق ‏با محیط، خود را با محیط روحی و اخلاقی او سازگار می‌کنند، یعنی ‏اندیشه‌های متعالی خداشناسی و خداپرستی و خدادوستی جای خود ‏را به افکار پست مادیگری می‌دهند. (۱۲)

و به عبارت دیگر  :  ‏‏«شهوترانی‌ها و افسارگسیختی‌ها و غرق شدن در منجلاب ‏شهوت پرستی یکی از موجبات گرایش‌های فکر مادی است» ‏‏(۱۳)

و زمانیکه زمینه گرایش‌های مادی، حتا در بخش‌هایی از جامعه ‏فراهم شد، شرایط برای سلطه‌ی رژیم ستمشاهی و امثال آن فراهم ‏شده است. چنانکه استاد شهید مطهری می‌نوشت : «حقیقت این ‏است که این وضع بی‌حجابی رسوا که در میان ماست و از اروپا و ‏آمریکا هم داریم جلو می‌افتیم، از مختصات جامعه‌های پلید ‏سرمایه‌‌داری غربی است و یکی از نتایج سوء پول‌ پرستی‌ها و ‏شهوترانی‌های سرمایه‌داران غرب است. بلکه یکی از طرق و وسایلی ‏است که آن‌ها برای تخدیر و بی‌حسن کردن اجتماعات انسانی و ‏درآوردن آنها به صورت مصرف کننده اجباری کالاهای خودشتان به ‏کار می‌برند.» (۱۴)

 بر مبنای این سیاست موذیانه استعماری بود که: ‏‏«بی‌بندوباری جنسی که از سوعات‌های غرب و یکی از آثار مخرب و ‏خبیث سرمایه‌داری غربی است» (۱۵)

به طرق مختلف و از جمله به ‏وسیله هنر معاصر وارد کشور ما شد. پرداختن به مسائل شهوانی و ‏رواج آن نه تنها مستقیماً با سنن اسلامی جامعه ما در تضاد بود، بلکه ‏در هنر ایران قبل از مشروطیت هم جایی نداشت. ‏

هنر ایران که در دامان اسلام متولد شد، بالید و به یکی از شاخه‌های ‏تناور ادبیات جهان مبدل گردید و در کلیت خود، بنا به تفکر اسلامی، ‏هنری پوشیده و عفیف بود. شعر کلاسیک ایران که برخی از ‏بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان را آفریده است، هرگز به مرزهای ‏ممنوع که همانا نمایش شهوات، برهنگی‌ها و هرزگی‌ها باشد، وارد ‏نمی‌شود. حتا جایی که شاعر به ضرورت موضوع ناگزیر می‌گردد که ‏مثلاً مانند نظامی به شرح آبتنی شیرین در چشمه بپردازد، چنان از ‏استعارات و الفاظ سمبلیک استفاده می‌کند که راه هرگونه سو‌استفاده ‏شهوانی بسته می‌شود. علت امر، این است که هنرمند اسلامی، از ‏دیدگاه اسلامی به زن می‌نگرد و آن‌چه برایش اهمیت دارد، ‏جنبه‌های انسانی زن است. مثلاً از نظرگاه فردوسی یکی از بزرگترین ‏شاعران جهان: «زن موجودی خردمند، هوشمند، دلیر و پاک‌اندیشه ‏است. پارسایی و شرم و آهنگ نرم داشتن و آهسته سخن گفتن و ‏پوشیده‌رویی در هرجای شاهنامه از صفات ضروری زنان خوب بشمار ‏می‌آید که در کنار زیبایی، تکمیل کننده صفات انسانی زن است» ‏‏(۱۶)

این یکی از مباحث دلکش هنر پارسی است که در این مجال ‏تنگ، فرصت پرداختن به آن نیست. اما این اشاره هم لازم است که در ‏نقاشی ایرانی مینیاتور- هم- عیناً همان عفاف و پوشیدگی حاکم است: ‏‏«حجب و حیا و وقار و آرامش، خصیصه همیشگی آثار نقاشی است. ‏در صحنه‌هایی که به علت موضوع، هنرمند ناگزیر از نمودن برهنگی ‏می‌شود، نظیر صحنه استحمام شیرین در چشمه، تمامی اندام چنان ‏در قوطه و لنگ و گیسوان بلند پوشیده می‌شود که برای تماشای ‏چشمان حریص، تقریباً هیچ باقی نمی‌ماند.» (۱۷) و درست برخلاف ‏چنین سنت مبارکی است که، برهنگی و تبلیغ بی‌بندوباری ‏جنسی وارد هنر معاصر شده و همچنین از این‌رو ارزیابی کلی نقش ‏هر یک از این هنرها در بی‌بندوباری جنسی ضروری می‌باشد. »‏

هوشنگ اسدی در بخش دوم مقاله‌ی خود زیر تیتر بزرگ «اثرات ‏یورش فرهنگی غرب بر هنر ایرانی» پس از قلم‌فرسایی در مورد ‏‏«فرهنگ و اخلاق اسلامی»، «هنر و هنرمند اسلامی» و... کمال ‏الملک را باعث و بانی از بین رفتن «دفتر نقاشی هزار ساله‌ ایرانی» معرفی ‏می‌کند و مدعی می‌شود که پس از او «برهنگی و شهوترانی» وارد هنر ‏نقاشی ایران می‌شود:


 ‏«رسوخ غرب به حدی رسیده بود که زمینه‌ اجتماعی برای زندگی ‏نقاشان غرب زده و تبلیغ آثار آن‌ها فراهم بود و همین زمینه آماده بود ‏که اولین تحفه‌ غرب برای هنر ایرانی – یعنی برهنگی- جای خود را ‏در آثار نقاشان باز کرد و کار به جایی رسید که یک خانم ‏مارکسیست بدن خویش را رنگ کرد و سپس بر بوم نقاشی ‏غلطید و نتیجه را به عنوان اثر هنری در یک نمایشگاه جنجالی به ‏مردم عرضه کرد و یک مارکسیست دیگر که عهده‌دار امور ‏فرهنگی دفتر فرح پهلوی شده بود، از زن خود به عنوان مدل ‏استفاده کرد و ... »‏

هوشنگ اسدی سپس  در ارتباط با شعر و شاعرانی چون شاملو، اخوان ‏ثالث، فروغ فرخزاد، یدالله رویایی و ... چنین اظهار نظر می‌کند: ‏


 «شعر »

دامان عفیف شعر کهنسال پارسی هم از تعرض مصون نماند. و هم ‏در آغاز تجدد ادبی بود که ایرج میرزا شاهزاده‌ی قاجاری، رکیک‌ترین ‏کلمات را به شعر وارد کرد و به توصیف زشت‌ترین صحنه‌های ‏جنسی در اشعار خود پرداخت و وقیح‌ترین شعری که در ادبیات ‏معاصر بر صفحه‌ی کاغذ نقش بسته، از زبان همین شاعر و نام آن ‏‏«حجاب» است. عفت قلم از شرح موضوع این شعر شرم دارد،  اما نام ‏عفیفی که بر آن شعر کثیف گذاشته شده، ماهیت این شعر و امثال آن ‏را افشاء می‌کند و نشان می‌دهد که دشمن از زبان هنر، کدام سپر ‏محافظ جامعه را نشانه گرفته بود. ‏تمایل شعر معاصر به مسائل شهوانی به ویژه پس از شکست ۲۸ ‏مرداد و رواج رمانتیسم در ادبیات معاصر شدت گرفت. در این دوران ‏که مصادف بود با اوج تبلیغات ضد مذهبی در جامعه و رواج انواع ‏پلشتی‌های شهوانی، معروفترین شاعرانی که تا قبل از کودتای ۲۸ ‏مرداد در سنگر حزب «معروف» داعیه ضدامپریالیستی داشتند، به ‏تبلیغ شکست و زمستان [اخوان ثالث] پرداختند و به اندام ‏معشوقه پناه بردند تا خاطره شکست را از یاد ببرند. و در ادامه ‏همین «روند مبارزاتی» بود که شاعره‌هایی هم به میدان آمدند و از ‏زبان زنان به شرح مسائل شهوانی پرداختند. فروغ فرخزاد که قبلاً ‏عضو سازمان جوانان حزب توده بود و زمانی در صحنه‌ی اشعار ‏شهوانی تاخت و تاز می‌کرد، خود در توصیف اشعار آن روز می‌گوید: ‏‏«عشق در شعر امروز یک عشق سطحی است؛ این عشق در رابطه ‏جنسی بین زن و مرد خلاصه می‌شود.» (۱۸) جالب این‌جاست فروغ، ‏که اشعار آن‌چنانی او شهره عالم است. چند سال بعد به عضویت ‏گروه مارکسیستی در آمد که خود را برای مبارزه مسلحانه آماده ‏می‌کرد. اما قبل از شروع فعالیت «فروغ» گروهک لو رفت و با ‏سکوت مسئول عضوگیری فروغ، مسأله عضویت او در این گروه ‏مسکوت ماند. خود این ماجرا، بیشتر از هر چیز نشان می‌دهد که ‏مارکسیسم باهمه ادعاهای مبارزاتی خود، در رواج بی‌بندوباری ‏جنسی به همان راه می‌رود که امپریالیسم. و در ادامه همین راه ‏بود که انواع و اقسام مجلات هنری افتتاح شد و تعداد زیادی از ‏‏«دختران شاعر» از آن‌ها سر در آوردند. معروف بود که کارگزاران ‏این مجلات، مثلاً سرشناس‌ترین آن‌ها احمد شاملو و عباس پهلوان، ‏در ازای اطفای شهوات حیوانی خود به نام این دختران شعر ‏می‌گفتند و چاپ می‌کردند. و بالاخره هم کار به جایی رسید که یک ‏شاعر معروف که مبلغ او رادیو تلویزیون بود (۱۹) [یدالله رویایی] ‏شعری بی پرده درباره‌ مناسبات جنسی گفت و آن را در شب شعری ‏قرائت کرد. حتا رسوایی از آن حد هم گذشت و در میان محافل ‏شاعران، اعتراف به انحرافات جنسی در اشعار جزو افتخارات در آمد ‏و از عوامل نبوغ شمرده شد. و معلوم نیست اگر انقلاب اسلامی ‏طومار این بساط را در هم نمی‌پیچید، کار به کجاها می‌کشید.» ‏

هوشنگ اسدی پس از رسیدن به خدمت شاعران ایرانی، به هنر سینما و ‏دست‌اندرکاران آن می‌پردازد:


 ‏«سینما
سینما به دلیل وسعت ارتباط آن با توده‌های مردم و زبان هنری آن ‏یعنی تصویر زنده بهترین وسیله‌ برای تبلیغ است. و از آن‌جا که با این ‏هنر، بهتر از وسایل دیگر می‌توان عریانی را تبلیغ کرد و بی‌بندوباری ‏جنسی را رواج داد، استعمارگران توجه خاصی به این هنر نشان‌ ‏داده‌اند. در ایران نیز بیشترین تبلیغ عریانی به وسیله‌ سینما انجام ‏شده است:...

 ‏در پی این سیاست بود که سینمای ایران در هر دو بخش فیلم‌های ‏بازاری و روشنفکری (صرف‌نظر از برخی فیلم‌ها مثل گاو) در واقع ‏نمایشگاهی از زنان برهنه و مروج منحط‌ترین روابط جنسی بود. ‏کار سینمای ایران به جایی رسید که در سالهای متأخر سلطنت شاه ‏ملعون، کارگزاران فرهنگی رژیم منفور پهلوی جسارت پیدا کردند تا ‏به مقدس ترین حریم‌ها دست‌درازی کنند. ...»

 ‏اسدی سپس به موضوع فیلم «قیامت عشق» پرداخته و در مورد ‏نویسنده‌ی آن می‌نویسد: «جالب این‌جاست که همسر این نویسنده که کارمند عالیرتبه ‏وزارت خارجه بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جاسوس انگلیس از ‏کار در آمد و زن و شوهر از ایران فرار کردند. آنسوی دیگر این سکه، ‏یک توده‌ای سابق [نصرت کریمی ] بود، که در ادامه روند مبارزاتی ‏خود، فیلم محلل را ساخت. خوشبختانه ماهیت سینمای قبل از ‏انقلاب روشن‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد، تنها لازم ‏بود برخی نکات پنهان مانده  گفته شود، تا دست پنهان استعمار ‏جهانی در مقابله با مذهب و رواج بی‌بندوباری جنسی، بیشتر ‏آشکار گردد. »‏

هوشنگ اسدی سپس به داستان نویسی پرداخته و از جمله پس از ‏توضیح کوتاهی در مورد صادق هدایت، ابراهیم گلستان، به‌آذین و هوشنگ ‏گلشیری می‌نویسد:‌‏

‏«داستان نویسی:

 ... دقت در اسامی بالا که از جناح‌های مختلف فکری انتخاب شده‌اند، ‏بیانگر این مسئله است که منبع تغذیه داستان نویسی معاصر به ‏هرحال خارج از مرزهای این کشور بوده است. و درست به دلیل ‏همین تربیت اروپایی- غربی یا شرقی- بوده که اغلب نویسندگان ‏معاصر از دریچه‌ی فرهنگ بیگانه به جامعه ما می‌نگریسته‌اند و در ‏نتیجه خواسته و ناخواسته مبلغان آن فرهنگ در کشور بوده‌اند. از ‏همین روست که مسائل مربوط به زنان جزو اولین مضامینی است ‏که وارد داستان نویسی معاصر شده است. به آثار ادبی دوران ‏بیست‌ساله که نگاهی بیاندازید، از انبوهی زنان بدکاره‌ای که ‏داستان‌ها به زندگانی آن‌ها پرداخته‌اند، سرسام می‌گیرید. تقریباً همه ‏داستان‌های معروف آن زمان که اکنون فقط از نظر تاریخ ادبیات ‏اهمیت دارند در پیرامون زندگی زنان بدکاره نوشته شده است . اغلب ‏نویسندگان این آثار هم پیرو غرب هستند و به تمامی شیفته جامعه ‏غربی که در آن: «جوانان و دختران دلبر و زیبایش که هر کدام کسیه ‏کوچکی که محتوای خوراک و مشروب است را به پشت بسته‌اند، ‏چهره‌های آن‌ها گلگون است و لب‌های آنان خندان.» (۲۰) سوژه‌‌ی ‏مرکزی این داستان‌ها، یعنی زنان بدکار مرتباً تکرار می‌شود و به ‏تدریج صحنه‌های شهوت‌انگیز به آن‌ها اضافه می‌گردد. از سال ‏‏۱۳۲۰ به بعد، بینش مارکسیستی در باره زن به این جریان افزوده ‏می‌شود که در  اصل تفاوتی با نگرش غربی ندارد. پس از ۲۸ مرداد ‏‏۱۳۳۲، به دنبال پیوستن چند چهره سرشناس داستان نویسی (از ‏جمله صادق چوبک)  چپ به راست این جریان نیروی تازه‌ای می‌گیرد. ‏به دنبال رسیدن جریان «رمان نو» از فرانسه به ایران و در پی آن ‏مطرح شدن داستان نویسان امریکایی، یک جریان نیرومند ‏‏«زشت‌نگاری» در داستان نویسی معاصر جای باز می‌کند. یکی از ‏سوژه‌های دلخواه این داستان نویسان «زن شوهردار و فساد او» ‏یعنی زشت‌ترین و تباهترین جنبه‌های فساد جنسی است. در این ‏سال‌ها مهشید امیرشاهی که درمورد او خیلی هم تبلیغ می‌شد، در ‏یک داستان مرتباً این موضوع را تکرار می‌کند که چگونه اندام ‏بی‌حافظ خود را بیه مردان محل نشان داده است. آن نویسنده دیگر ‏که خیلی هم ادعا داشت (۲۱) [هوشنگ گلشیری] چنان تصویری ‏از یک زن زحمتکش جنوب شهری – که کلفت شخصیت اصلی ‏داستان اوست- ارائه داد که گویا زن تنها وسیله‌ی اطفاء پست‌ترین ‏امیال جنسی مرد است. در همین حال دو تن از نویسندگان طبفات ‏مرفه جامعه که یکی از آن‌ها سناتور (۲۲) [علی دشتی] معروفی ‏است، چند کتاب داستان نوشتند که همگی نام زنان آنچنانی را بر ‏خود داشته‌اند و موضوع آن‌ها شهوترانی زنان اعیان و اشراف بود. این ‏کتاب‌ها آنقدر مفتضح بود که مجله‌ی رسوای فردوسی نقدی بر ‏آن‌ها نوشت و برای نشان دادن ماهیتشان در یک کاریکاتور، سر ‏سناتور معروف را در میان پاهای برهنه یک زن قرار داد. این ‏مختصری باز کارنامه‌ی نویسندگان جناح «راست» است که قلم از ‏شرح بیشتر شاهکارهایشان شرم دارد. اما در جناح دیگر – یعنی چپ- ‏با همه ادعاها و شعارها وضع‌شان از جناح راست بهتر نیست. فلان ‏نویسنده و مترجم چپ(۲۳) [به‌آذین] که در رهبری یکی از جریانات ‏چپ هم بود، به داستان زن جوانی می‌پردازد که در زمان بزرگترین ‏اضطراب و رنج و وحشت، احکام مذهبی را در یک غروب رمضان ‏زیر پا می‌گذارد. آن دیگری که خود از افسران سازمان نظامی حزب ‏توده بود  ( ۲۴ ) [احمد محمود] داستانی در باره جریانات ملی شدن ‏نفت می‌نویسد و رمان را با یک صحنه تحریک کننده جنسی آغاز ‏می‌کند و جابجا در رمان خود این صحنه را مکرر می‌کند و زنی که، ‏عیناً از فلان کتاب مشهور شولوخف به داستان این نویسنده‌ی ایرانی ‏نزول اجلال کرده است. سومی (۲۵) درباره یک زندانی سیاسی رژیم ‏پهلوی می‌نویسد که بعد از آزادی بریده و فاحشه‌ای منجی او می‌شود ‏و بازش می‌گرداند. این رشته سر دراز دارد. اگر نویسنده دست ‏راستی از صحنه‌های شهوی «اشتاین بک» تقلید می‌کند، ‏نویسنده چپی عین این کار را به تقلید از «شولوخف» انجام ‏می‌دهد.

 
 ‏... حالا، این رویدادهای هنری معاصر را مقایسه کنید با دوره بندی ‏تاریخی که حجت‌الاسلام خامنه‌ای از رواج بی‌بندوباری جنسی در ‏ایران ارائه کرده است:» ‏

او سپس به تکرار صحبت‌های سخیف علی خامنه‌ای پرداخته و سرانجام ‏نتیجه‌گیری هولناکی را به خواننده القا می‌کند:‏

«...در شرایط کنونی جامعه، در حالیکه تلاش پیگیر جمهوری ‏اسلامی برای زودودن پلشتی‌ها از دامان جامعه ادامه دارد، روشن ‏است که «همان سیاست‌ها، همان سیاست‌گراها که آن روز در ‏جامعه ایرانی آن فساد را راه انداخته بودند، نمی‌توانند بنشینند و ‏تماشاگر بی‌تفاوتی باشند که حالا انقلاب بیاید سرمایه‌گذاری پنجاه ‏ساله، شصت ساله آن‌ها را ناگهان دود هوا کند و از بین ببرد.» (۲۶)‏


 ‏... هدف این «شبکه خطرناک فساد» که بنابر اظهارات ‏حجت‌الاسلام سیدعلی خامنه‌ای «از سوی تمام سیاست‌گزاران ‏غربی ضداسلامی حمایت و تقویت می‌شود» (۲۷) این است که : ‏‏«مردم را به فساد بکشانند و آن حرکت قاطع انقلاب در جلوگیری از ‏فساد را خنثی کنند» (۲۸) هدف این شبکه فساد که در آن ‏سلطنت طلب‌ها، گروهک‌های ضد انقلاب و حتا گروهک‌های به ‏اصطلاح چپ هم متحد عمل می‌کنند، «یک چیز» است: «آن‌ها ‏می‌خواهند سلامت جامعه ما را سلب کنند. نسل جوان را از انقلاب ‏بگیرند. بینش سیاسی رایج کشور ما را که در مرد و زن و جوان و ‏پیر رسوخ و نفوذ دارد، سلب کنند، مثل حیوانات سرگرم کنند و ‏مثل همان مردمی که در همان کشورهایی هستند که به مسائل ‏سیاسی، اخلاقی و ارزش‌ها و تحرکات و تحولات انسانی، غایت و توجه ‏ندارند، سرگرم کنند به همان آخورهای قبلی که در دوران شاه و ‏رژیم سلطنتی وجود داشته است. (۲۹)‏

در واقع امپریالیسم جهانی، به دنبال شکست توطئه‌های رنگارنگ ‏خود، بار دیگر به همان سلاح قدیمی استفاده از بی‌بندو‌باری ‏جنسی در مقابله با انقلاب اسلامی توسل جسته است. یکی از ‏سلاح‌ها نیز «هنر» است و چهره‌های قدیمی هم در میدان هستند که ‏انشاء‌الله در فرصتی دیگر به آن خواهیم پرداخت. »‏

آیا جنایتکاران حاکم بر کشور و دستگاه امنیتی آنان با القای چنین ‏تحلیل‌هایی به «صاحبان فتوا» حکم قتل نویسندگان و روشنفکران ‏میهن‌مان را نگرفتند؟ آیا با اتکا به چنین نوشته‌ و «کیفرخواستی» ‏روشنفکران ایرانی  «مفسد فی‌الارض» نیستند؟ آیا می‌توان سهم چنین ‏‏«کیفرخواست» نویسانی را در جریان کشتار روشنفکران و نویسندگان ‏ایرانی نادیده گرفت؟ ‏

کیهان هوایی ۱۴ آبانماه ۱۳۶۵ در معرفی آخرین قسمت از نوشته‌ی ‏هوشنگ اسدی که زمینه ساز راه‌اندازی بخش «نیمه پنهان» روزنامه ‏کیهان که در آن به پرونده سازی برای روشنفکران ایرانی می‌‌پردازد و ‏برنامه‌ی تلویزیونی «هویت‌» بود، چنین می‌نویسد:

 
‏«در آخرین قسمت از مقالات «درآمدی برعلل غرب‌زدگی و ابتذال هنر ‏معاصر» که به وسیله‌ی آقای هوشنگ – الف در زندان قزل‌حصار به رشته ‏تحریر درآمده است، چهره‌ی دو تن از چهره‌های فرهنگی کشور- که به ‏اعتقاد نویسنده به صورت واقعی معرفی نشده‌اند- ترسیم شده است. ‏نویسنده در پایان این مقاله وعده کرده است که در آینده به بحث در ‏باره‌ی چهره‌هایی این‌چنین ادامه خواهد داد و تنها به این دو تن بسنده ‏نخواهد کرد. ضمن آرزوی توفیق برای ایشان، یادآور می‌شویم که در ‏صورت دریافت ادامه‌ی این مقالات، مستقلاً به درج آن‌ اقدام خواهیم کرد.»

 ‏هوشنگ اسدی پس از این معرفی، در مورد دو چهره‌ی ماندگار داستان ‏نویسی ایران یعنی غلامحسین ساعدی و صادق چوبک در زیر تیتر ‏بزرگ «نگاهی دوباره به چهره‌ها از آینه انقلاب» چنین می‌نویسد:

 ‏«هنر معاصر – از مشروطیت تا انقلاب اسلامی و به ناچار «هنرمند» ‏معاصر در اکثریت خود، محصول هجوم فرهنگی جهان مادی کنونی – ‏شرق و غرب- به ایران اسلامی است. از آن‌جا که یکی از شیوه‌های ‏رایج دستگاه‌های فرهنگی امپریالیست‌های شرق و غرب «بت‌ سازی» ‏است، هنر و هنرمند نیز از این رهگذر مصون نمانده است. دستگاه‌های ‏فرهنگی طاغوت به تبعیت از اربابان خود ضمن پیاده کردن زمینه‌های ‏فرهنگی غرب در ایران به منظور اسلام زدایی (که شرح مختصری از ‏آن در قسمت‌های قبلی این مطلب آمد) انواع و اقسام بت‌های ‏فرهنگی را برای مردم ما تراشیده‌اند که برخی هنرمندان نیز در شمار ‏آنانند. در طول سالیان دراز سلطه‌ی ستمشاهی، چنان با انواع و اقسام ‏وسایل تبلیغی از برخی چهره‌ها بت تراشیده‌ شده و به آن‌ها القاب ‏دهان پرکنی چون «نامی» «برجسته»، «بزرگ» و  ... داده شده است ‏که از نظر روانی هنوز هم که هنوز است بخش‌هایی از جامعه باور ‏دارند که فلانی بزرگترین شاعر معاصر است و دیگری مهم‌ترین ‏داستان نویس و ...‏
نگاهی کوتاه به رویدادهای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ‏نشان می‌دهد که این سرمایه‌گذاری تبلیغی بر روی برخی روشنفکران ‏بی‌دلیل نبوده است. از این روست که در ادامه‌ مطالب گذشته به طرح ‏سیمای واقعی برخی از این روشنفکران می‌پردازیم و بقیه را ‏انشاءالله به فرصتی دیگر می‌گذاریم.

‏هنوز هم اگر کتاب‌های مربوط به ادبیات معاصر را که غالباً پس از ‏انقلاب نوشته شده و چاپ شده باز کنید می‌بینید که در اغلب آن‌ها از ‏صادق چوبک با عناوینی چون پیشگام، نویسنده بسیار مهم و ... نام ‏برده شده است. حتا در برخی از کتاب‌های چاپ‌ شده در سالهای اخیر ‏هم چوبک را یکی از واقع‌بین‌ترین داستان نویسان معاصر ایران معرفی ‏کرده و نوشته‌اند که آثار او «با الهام از محیط ایران و زندگی واقعی ‏ایرانی نوشته شده» و در این آثار « به زندگی مردم محروم و طبقه‌ ‏عوام و نمونه‌هایی از اکثریت افرادی که جامعه ایرانی را تشکیل ‏می‌دهند» پرداخته شده است. ضمن قبول این واقعیت که چوبک از ‏آغازگران داستان نویسی نوین به سبک غربی در ایران است، اما تبلیغ ‏او در شرایط فرهنگی کنونی سبب این خواهد شد که خواننده کم ‏اطلاع به دنبال این تبلیغات رفته و بجای آب خود را با سرآب روبرو ‏ببیند. چرا که آثار صادق چوبک در قسمت عمده خود به مسائل ‏جنسی اختصاص دارد و دیدگاه او از نظر فکری فرویدی، از نظر ‏سبک متعلق به دوران انحطاط ناتورالیسم و افتادن آن به دامان ‏جنسی نویسی است . صادق چوبک که از نظر فن و تسلط به داستان ‏نویسی از بهترین داستان نویسان ایرانی است، سه دوره مشخص در ‏زندگی داشته است. در دروه‌ اول او هم مانند برخی دیگر از ‏روشنفکران آن‌چنانی به حزب توده روی آورد. پس از کودتای ۲۸ ‏مرداد، از آن‌جا که به دکان و دستگاه بالای شرکت نفت وصل شد و به ‏آلاف و علوف [الوف] رسید، ترجیح داد در پس بی اعتنایی اشراف ‏منشانه خود  سنگر گیرد. در دوران سوم، صادق چوبک ایران را رها ‏کرد و به انگلستان رفت و هنوز هم که هنوز است در آن‌جاست. آثار ‏صادق چوبک هم‌ بناچار از سیر زندگی او جدا نیست. در دوران اول، ‏برخی از داستان‌های کوتاه و رمان بلند  «تنگسیر» کارنامه صادق ‏چوبک را تشکیل می‌دهد. داستان‌های کوتاه از نظر فنی ارزش دارند. و ‏‏«تنگسیر« به مقاومت «زار محمد» در برابر انگلیسی‌‌ها می‌پردازد که ‏منصفانه باید گفت رمان نیرومندی است. اما توجه به برخی مسائل، ‏بحث مهم‌تری را در باره‌ این رمان پیش می‌کشد. از سال‌های ۱۳۳۲ ‏به بعد، به دنبال کودتای شاه – آمریکا که نتیجه‌ آن جانشینی آمریکا ‏به جای انگلستان در ایران بود محافل آشکار و پنهان آمریکا قدرت ‏را در ایران در دست گرفتند. سپس برای تطهیر آمریکا و در ‏چهارچوب رقابت قدرت‌های استکباری، افشاگری‌های محدودی از ‏طرف محافل آمریکایی علیه انگلیسی‌ها انجام شد. مثلاً اسماعیل رائین ‏در کتابی سه جلدی، لژهای فراماسیونی‌ انگلستان در ایران را معرفی ‏کرد و لیست مفصلی از اسامی اعضاء این لژها، همراه با عکس‌های ‏متعددی ارائه داد. روشن بود که انتشار چنین کتابی بدون اجازه و ‏اشاره رژیم منفور گذشته ممکن نبود. در همین چارچوب ابتدا رسول ‏پرویزی در داستان کوتاهی به نام «شیرمحمد» به شرح مقاومت ‏مردم تنگستان در برابر انگلیسی‌ها پرداخت. سپس همین داستان ‏توسط صادق چوبک به صورت داستان بلند «تنگسیر» درآمد. پس ‏از چندی بر مبنای داستان این کتاب فیلمی هم ساخته شد و در ‏سینماهای تهران به نمایش درآمد به اضافه این‌که یک سریال ‏تلویزیونی هم درباره‌ همین موضوع بنام «دلیران تنگستان» تهیه و ‏پخش شد. روشن بود که این چوب زدن به استعمارگر پیر ‏انگلستان نمی‌توانست خارج از دایره رقابت‌های ابرقدرتها و حداقل ‏بدون موافقت و تمایل آمریکایی رژیم باشد. این سخنان به این معنی ‏نیست که صادق چوبک مستقیماً عامل چنین سیاستی بوده، اما ‏وابستگی او به محافل بالای شرکت نفت و همچنین ارتباط ‏رسول پرویزی با دربار جای چون و چرا را باز می‌گذارد. آثار دور ‏دوم زندگی صادق چوبک به غیر از چند داستان کوتاه از دیدگاه ‏فرویدی در باره‌ مناسبات جنسی مایه گرفته است، ناتورالیسم که ‏در مسیر خود به انحطاط کشیده و به زشت نگاری تبدیل شد سبک ‏مورد علاقه چوبک است و از این رهگذر مسائل بیمارگونه جنسی بر ‏فضای داستان‌های او حکومت دارد. پیگیری چوبک در این روش به ‏آن‌جا می‌رسد که کمتر شخصیتی در آثار دوره‌ی دوم او پیدا می‌شود ‏که بیمار جنسی نباشد و یا به انگیزه جنسی اقدام به این یا آن ‏عمل نکند . تردیدی نیست که مردم واقعی ایران، این شخصیت های ‏مریض و وازده‌ جنسی نیستند که در آثار چوبک معرفی‌ شده‌ند. و ‏معرفی او به شکل رایج و آن هم در شرایطی که مردم واقعی ایران ‏مسلسل به دست با شرق و غرب می‌جنگند، خالی از انصاف است. ‏دوران سوم، زندگی هنری و شخصی چوبک یک کلمه بیشتر نیست :  ‏سکوت. سکوتی که تا به امروز نیز ادامه یافته است. »

 ‏هوشنگ اسدی سپس تیغ از نیام کشیده و به جان خاطره‌ی روشنفکر ‏بزرگ ایرانی، زنده یاد غلامحسین ساعدی که در تبعید دق کرد، ‏می‌افتد:

 
 ‏«هر چند سکوت نویسندگانی مانند چوبک به معنای صحه گذاشتن بر ‏ستمشاهی بود و البته از زندگی اشرافی چوبک جز این هم انتظار ‏نمی‌رفت. اما نویسندگان دیگری بودند که نه تنها رسماً رژیم ‏جنایتکار گذشته را تأیید کردند، حتا پس از پیروزی انقلاب ‏اسلامی خود را کاملاً در اختیار ضد‌انقلاب گذاشتند . این قبیل ‏نویسندگان تا آن جا پیش رفتند که حتا به مقام شامخی چون ‏عضویت در شورای ملی مقاومت رسیدند. دکتر غلامحسین ‏ساعدی (گوهر مراد) از این دست نویسندگان است. البته نباید به ‏قول معروف به مرده چوب زد اما از آن جا که ضد‌انقلاب خارج ‏نشین و به ویژه گروهک‌های سرسپرده آمریکا مانند جبهه‌ی ‏دمکراتیک ملی متعلق به آقای هدایت‌الله متین دفتری و ‏منافقین می‌کوشند از او چهره‌ای مبارز و بزرگ بسازند، و از قبلش ‏برای فریفتن این و آن نورسیده سود بجویند، لازم است در مسیر ‏بررسی برخی چهره‌های معروف «هنر معاصر» و چند و چون زندگی و ‏آثارشان، واقعیات موجود در باره‌ی ساعدی را مطرح کنیم. منافقین ‏که سعی می‌کنند مرده ساعدی را علم کنند، در جلسه‌ای که از ‏هواداران شورای مقاومت ملی تشکیل داده‌اند، از زبان منوچهر ‏هزارخانی درباره‌ او می‌گویند: «همه‌تان می‌دانید که دکتر ساعدی ‏یکی از بزرگترین نویسندگان و هنرمندان ما بود» (۳۰) منافقین و ‏دیگر ضد‌انقلابیون برای این که از مرده ساعدی نان بخورند، ‏می‌کوشند تا برای بی‌خبران و غافلان او را مبارزی ضد رژیم شاه خائن ‏جا بزنند. ضد انقلاب می‌نویسد : «ساعدی طعم زندان و شکنجه را در ‏زمان رژیم پهلوی چشیده بود» (۳۱) و زندگینامه او را به این شکل ‏رقم می‌زند؛ «ساعدی پیه هرگونه فشار و تعدی مقامات و ارگان‌های ‏سانسور و سرکوب رژیم شاه را به خود مالید» (۳۲) ضمن اشاره به ‏ماجرای دستگیری ساعدی اضافه می‌کند: « در اوایل تابستان سال ‏‏۱۳۵۳ نیز بازداشت شد و برای مدتی در زندان اوین تحت شکنجه ‏بود» (۳۳) و گویا ساعدی: «زندان و شکنجه را تحمل کرد ولی به ‏آرمان‌های انقلابی وفادار ماند» (۳۴) و ظاهراً:‌« به دنبال اعتراضات ‏وسیع در سطح بین‌المللی از زندان آزاد شد» (۳۵) و البته این خط ‏‏«قهرمان سازی» از ساعدی که توضیح خواهیم داد دلیلش چیست، ‏از خود او شروع شده بود. ساعدی در فروردین ۱۳۵۸ ضمن مقاله‌ای ‏در رد افشاگری انقلابیون مسلمان نوشت: «منظورتان از روشنفکر ‏کیست و چیست؟ آیا منظورتان مشتی درس‌خوانده یا هنر آموخته ‏بودند یا همه‌ آن‌هایی که جان بر کف با شجاعت کامل در مقابل هیچ ‏نوع تهدیدی مرعوب نمی‌شدند و تیره‌ترین سیاه‌چال‌ را به سر خم ‏کردن و پوزه بر خاک مالیدن در مقابل قدرت ترجیح می‌دادند و هر ‏خطری را به جان می‌خریدند و هدفی جز درهم‌شکستن رژیم ‏دست‌نشانده امپریالیسم آمریکا نداشتند»  (۳۶) که البته آقای ساعدی ‏خودش را جزو جان برکفان با شجاعت می‌داند که در مقابل هیچ نوع ‏تهدیدی مرعوب نمی‌شدند. حساسیت ساعدی در باره این مسأله بی ‏علت نبود، از قدیم گفته‌اند چوب را که برداری گربه دزده...، آقای ‏ساعدی هم از وقتی انقلاب چوب سینه زنی روشنفکران آن چنانی ‏را برداشت، کوشید با این جنجال‌ها گذشته مبارزاتی خود را لاپوشانی ‏کند. واقعیت این بود که در اواخر سال ۱۳۵۳ رژیم جنایتکار پهلوی ‏در اوج ددمنشی خود به پیر و جوان چنگ و دندان نشان می‌داد و به ‏صغیر و کبیر رحم نمی‌کرد. در همین سال، برخی از گروهک‌های ‏مقیم خارج، برخی از آثار ساعدی را که در ایران حتا از تلویزیون شاه ‏هم پخش می‌شد در بوق و کردند و کوشیدند از اشارات مبهم مندرج ‏در آن‌ها برداشت انقلابی کنند. رژیم شاه هم که خود بهتر از همه از ‏حال و روز آقای ساعدی خبر داشت، او را دستگیر کرد و هنوز دو سه ‏ماهی از دستگیری و مقاومت آقای ساعدی – ضد انقلاب حالا ‏تبلیغش را می‌کند- نگذشته بود که معلوم شد بله آقای ساعدی تیره ‏ترین سیاه‌چال‌ها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن در برابر ‏قدرت ترجیح داده است!‌‏
روز ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ به دنبال مصاحبه تلویزیونی ساعدی با مقام ‏امنیتی معروف یعنی ثابتی- متن این مصاحبه در روزنامه کیهان چاپ ‏شد. در مقدمه مصاحبه آمده بود: «دکتر غلامحسین ساعدی نویسنده ‏و نمایشنامه نویس معروف در طی یک مصاحبه نقطه نظرها و عقاید ‏خود را در زمینه هنر و سیاست و جامعه تشریح کرد. در این مصاحبه ‏نویسنده از دیدگاهی انتقادی به آثار خود نگاه دوباره‌ای می‌اندازد» در ‏ابتداء‌ مصاحبه از آقای ساعدی سؤال شده بود:...»

 ‏هوشنگ اسدی که در زندان جمهوری اسلامی به اسناد جبهه‌ی ‏دمکراتیک ملی، سخنان دکتر منوجهر هزارخانی، آرشیو کیهان و ... ‏دسترسی دارد!‌ برگ دیگری از همکاری خود با جنایتکاران جمهوری ‏اسلامی و دستگاه امنیتی آن را رو کرده و در نوشته‌ی خود بخش‌هایی از ‏پاسخ‌های زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی[که تحت فشار و شکنجه‌های ‏طاقت‌فرسای ساواک اخذ شده بود] به پرسش‌های تنظیم شده از سوی ‏ساواک را که در روزنامه‌ی کیهان ۱۱ سال قبل درج شده بود، می‌آورد و ‏سپس به کنایه می‌نویسد: ‏

و به این ترتیب آقای ساعدی «زندان و شکنجه» را تحمل می‌کند و ‏‏«به آرمان‌های انقلابی وفادار» می‌ماند!‌ البته ایشان بیشتر از یک بار ‏این وفاداری را نشان داده است. مثلاً در سال ۱۳۴۸ که فرح پهلوی ‏در حال سازمان دادن جناح «کبوترها» در دربار شاه خائن بود اجله ‏‏[اجل] روشنفکر کشور را دعوت کرد که به دیدار او بروند از جمله ‏کسانی که به این دعوت جواب مساعد دادند آقای ساعدی بود. که ‏همراه دوست مبارزشان احمد شاملو به دست بوسی ‏‏«علیاحضرت هنر پرور و فرهنگ دوست» رفتند. برای جا انداختن ‏همین زمینه  «مبارزاتی» ضد‌انقلاب می‌کوشد چهره‌ای از ساعدی ‏بسازد که گویا انتشار آثار او در دوران گذشته ممنوع بوده است. اما از ‏آن‌جا که هنوز مردم به یاد دارند که این آثار آزادانه در دسترس ‏همگان بوده است، به شکل دو‌پهلو مسأله را مطرح  می‌کند تا ناآگاهان ‏را بفریبد: «با وجود سانسور شدید توسط  رژیم پهلوی چندین ‏نمایشنامه‌اش نیز هر یک در لحظاتی به مدت کوتاه   بر روی صحنه ‏آمد. از جمله «دیکته و زاویه» در تأتر سنگلج که پس از چند اجرای ‏محدود، ساواک از نمایش آن جلوگیری کرد و «چوب بدستان ورزیل» ‏و  «عزاداران بیل» (۳۷) و یا «داستان آشغالدونی که تحت عنوان ‏‏«دایره مینا » روی پرده آمد و در دوران رژیم پهلوی در ایران اجازه ‏نمایش نیافت» (۳۸)این ادعاها البته همگی خلاف واقع است. واقعیت ‏این است که همه آثار ساعدی بدون استثناء در زمان شاه خائن در ‏ایران منتشر شده است. نمایش «دیکته و زاویه » که به ادعای نویسنده ‏ضد‌انقلابی، گویا ساواک از نمایش آن جلوگیری کرده در سال ۱۳۵۴ ‏از تلویزیون سراسری رژیم گذشته پخش شده است. در همین سال که ‏دستگاه سانسور رژیم منفور گذشته مو را از ماست می‌کشید، کتاب ‏‏«ما نمی‌شنویم» نوشته ساعدی چاپ شد و نسخه‌های آن به اصطلاح ‏‏«زیر میزی» به فروش رسید. ساواک هم زیر سبیلی از این مسأله ‏گذشت و البته همه می‌دانید که ساواک از روش «زیر میزی» برای جا ‏انداختن کتاب‌های مورد علاقه‌اش استفاده می‌کرد و بدین وسیله به ‏آن‌ها رنگ و روغن انقلابی می‌زد که خوب به مغز و دل خواننده ‏بنشیند. فیلم «دایره مینا» هم ابتدا در جشن هنر شیراز در حضور ‏فرح نمایش داده شد و سپس به اکران عمومی درآمد. این قضیه تا ‏بدان حد آفتابی است که سلطنت طلبان فراری هم که طبیعتاً از ‏اوضاع و احوال آن روزگار بهتر اطلاع دارند در جریان هیاهویی که پس ‏از مرگ ساعدی به راه افتاد و هواداران «شورای ملی مقاومت» ‏کوشیدند به او رنگ و لعابی انقلابی بزنند. دادشان درآمد و در اعتراض ‏نوشتند؛

 ‏« آثار ساعدی در زمان رژیم سابق نوشته شد و بعضی از ‏نمایشنامه‌هایش هم اجرا شد و چندان ممانعت یا مخالفتی با ادامه ‏کارش نمی‌شد و یا اگر می‌شد، رفع هم می‌شد .» (39)

هوشنگ اسدی سپس با اشاره به مصاحبه‌ی تلویزیونی ساعدی که در ‏کیهان ۲۹ فروردین ۵۴ چاپ شده بود می‌نویسد:‏   «به هر حال آقای ساعدی پس از آن «مقاومت»‌ جانانه از زندان بیرون ‏آمد و درست برای لوث کردن این مسأله است که نویسنده ضد ‏انقلابی، آزادی او را در سال ۵۴  نتیجه‌ی اعتراضات وسیع بین‌المللی ‏می‌داند. و چاره‌ای هم غیر از این ندارد. بالاخره باید هر جور شده ‏جریانات مفتضح را ماست مالی کرد. پس از آزادی، آقای ساعدی به ‏سواحل دریای خزر رفت و مدت‌ها به باده‌گساری افراطی ‏پرداخت بطوریکه عقل داشت از سرش می‌پرید. بعد هم به تهران ‏برگشت و در دستگاه امیرکبیر مشغول انتشار نشریه «الفبا» شد که ‏شش شماره‌ از آن را منتشر کرد و یکسره به جنسی نویسی پرداخت ‏تا آن‌جا که فقر مردم را در داستانی که در همین الفبا نوشت، از پشت ‏زشت‌ترین مسائل جنسی و شهوانی رقم زد. ساعدی درست در ‏تابستان ۱۳۵۶ که جنبش انقلابی در ایران آغاز شده بود : « به دعوت ‏ناشران آمریکایی به آمریکا رفت و در این کشور کنفرانس‌هایی برای ‏بررسی اوضاع سیاسی ایران برای او ترتیب یافت. ساعدی پس از ‏آمریکا به انگلیس رفت و از شماره اول تا شماره‌ دوازده ایرانشهر با ‏احمد شاملو همکاری نزدیک داشت.» (۴۰) جالب این‌جاست که ‏ساعدی در همان مصاحبه یاد شده، در باره‌ی گروهک‌های خارج از ‏کشور گفته بود: « از ماهیت این بلندگوها مردم با خبرند زیرا که خود ‏نوکر استعمارند. بنابر این هر گروهی چه مارکسیست و چه ‏غیرمارکسیست و چه بلندگوهای بیگانه اگر سوءاستفاده‌ای از ‏نوشته‌های من بکنند مورد تأیید من نخواهد بود. آن‌ها را دشمن خود ‏می‌دانم» (۴۱) اما به محض خروج از کشور به سراغ همان نوکران ‏استعمار رفت و با انواع و اقسام گروهک‌های مقیم خارج لاس ‏خشکه زد، اما بیش از همه با جریانات چپ آمریکایی همکاری کرد ‏و سرانجام هم به لندن رفت و زندگی در ویلای ساکت و شیک ‏شاملو در حوزه لندن را ترجیح داد. انقلاب بدون توجه به این ‏کف‌های روی آب در بستر توفانی خود پیش رفت و درست در این هنگامه آقای ساعدی و همپالگی‌ها نزول اجلال فرمودند: ‏‏«غلامحسین ساعدی نویسنده معروف ایران که برای شرکت در ‏مبارزات خارج کشور، به آمریکا و بعد انگلیس رفته بود به تهران ‏بازگشت و به محض بازگشت، در شرایطی که شاه خائن فرار   کرده و ‏ایران یکپارچه آماده استقبال از امام خمینی بود، ساعدی در ‏مصاحبه‌ای گفت:‌ «هنوز اتفاق مهمی نیافتاده» (۴۲) روشن بود که ‏ساعدی با آن سابقه مبارزاتی جایش در کنار انقلاب نیست. همین طور ‏هم شد او بلافاصله به «جبهه‌ دمکراتیک ملی ایران» که توسط ‏هدایت‌الله متین دفتری چهره معروف آمریکایی علم شده بود ‏پیوست و به قول همین آقای متین دفتری «مقاومت» در مقابل این ‏دشمن (یعنی انقلاب اسلامی) از روز ۲۲ بهمن توسط امثال ساعدی ‏شکل گرفت (۴۳) «و البته سابقه همکاری ساعدی با جبهه‌ دمکراتیک ‏و نشریه آزادی مربوط به امروز و دیروز نیست. او همراه با ناصر ‏پاکدامن که در ایام عید ۱۳۵۸ از طرف جبهه مأمور و مسئول تهیه ‏نشریه‌ای شده بود، آزادی را به راه انداخت» (۴۴) و به این ترتیب ‏آقای ساعدی که در زمان دیکتاتوری خونین پهلوی به اصطلاح ‏‏«مبارزه» اش از حد آن‌چه آمد، فراتر نرفت و سرانجام هم به تأیید ‏رهبری های خردمندانه شاهنشاه آریامهر ختم شد، از همان ۲۲ بهمن ‏سال ۱۳۵۷ فعالانه مبارزه با انقلاب اسلامی را آغاز کرد و همین آقای ‏ساعدی که در خونین‌ترین سالهای رژیم پهلوی در یک دست جام ‏باده و در یک دست زلف یار، شب‌های «جهان نو» را صبح می‌کرد، ‏در مرداد ۵۸ نوشت: «اکنون وظیفه‌ تمام آزادمردان و آزاد زنان است ‏که در مقابل این یورش تنها به حالت تدافعی قناعت نکنند آن‌ها نیز ‏یورش بیاورند، یورش در برابر یورش، حمله در برابر حمله چناق در ‏برابر چماق چشم در برابر چشم» (۴۵) منظور ایشان از یورش، بستن ‏نشریات ضدانقلابی از قبیل آیندگان بود و جالب اینجاست که با ‏این اعلام جنگ رسمی علیه انقلاب که آزادانه چاپ می‌شد و به بازار ‏می‌‌آمد، آقای ساعدی اعتقاد داشت که آزادی نیست انگار که آزادی ‏فقط در همان نشریه «آزادی» است که با همه قسم‌های حضرت ‏عباسش دم خروش از لای قبای عمو سام پیدا بود و و روشن بود که ‏همه اینها بهانه‌ای بیش نیست . روشنفکرانی امثال ساعدی از ‏آبخشوری سیراب می‌شدند که ربطی به مردم مسلمان ایران ‏نداشت. و به ناچار پس از یک عمر ادعای مبارزه به خاطر مردم، ‏جایشان در دامان امپریالیسم بود. وقتی هم که مردند، نه قلب ‏مردم بلکه صفحه‌ تسلیت روزنامه‌ها مرگ دوباره‌شان را جار زد، ‏چرا که این قبیل  «روشنفکران» که در مقابل انقلاب مردم می‌ایستند ‏قبل از جدا شدن روح از کالبدشان، مرده‌اند و انشاءالله در ادامه بحث ‏به چهره‌هایی از این قبیل خواهیم پرداخت. والسلام.»‏

ظاهراً هوشنگ اسدی ادامه‌ی مبحث فوق را امروز در خارج از کشور به ‏گونه‌ی دیگری پی گرفته است. او اخیراً در مقام یکی از گردانندگان «روز ‏آن‌لاین» و خبرنامه‌نویس سایت «گویا» در ارتباط با من و کتاب چهار ‏جلدی خاطرات زندانم «نه زیستن نه مرگ»، که در آن چهره‌ی اصلی وی ‏را رو کرده‌‌ام در مقاله‌‌ای تحت عنوان «شاه آمد» می‌نویسد:

 ‏«شاه آن آقايی است که کتابی چهار جلدی تأليف می‌کند، تا خود و ‏همفکرانش را قهرمان قهرمانان زندان‌های جمهوری اسلامی معرفی ‏کند و "ديگران" را در مسند خيانت بنشاند.» (۴۶) ‏البته ذکر این نکته ضروری است آن‌چه هوشنگ اسدی در رابطه با من و ‏کتاب «نه زیستن نه مرگ» نوشته، تهمت و افترایی بیش نیست و آن را ‏به منظور عوام‌فریبی و بر اساس خط مشخصی مطرح کرده است. چرا که ‏من نه تنها خود بلکه هیچ زنده‌ای را «قهرمان» نمی‌دانم و معتقدم ‏‏«قهرمانان» ما در سینه خاک آرمیده‌اند. اما در جلد دوم کتاب «نه زیستن ‏نه مرگ»، هوشنگ اسدی را یکی از توابان و گردانندگان بخش ‏فرهنگی زندان و همکاران سابق ساواک معرفی کرده‌ام و مسئولیت او ‏و امثال او در ارتباط با جنایت‌های انجام گرفته از سوی رژیم را بیش از ‏توابان معمولی معرفی کرده‌ام. با توجه به فعالیت‌های او در زندان که ‏گوشه‌ای از آن در بالا ذکر شد آیا حق نداشتم وی را در زمره‌ی «خائنان» ‏معرفی کنم؟ آیا آن گونه که او و دیگر توابان فعال در خارج از کشور و ‏حامیانشان تبلیغ می‌کنند، به «تهمت زني، پرونده سازي و ترور ‏شخصيت» پرداخته‌ام یا حقایقی را که امثال هوشنگ اسدی و حامیانشان ‏از آن هراس دارند، برملا کرده‌ام؟

آیا با توجه به چنین نوشته‌ها و اسناد انتشار یافته‌ای (دیده‌ها، شنیده‌ها و ‏تجربه‌های زندانم به کنار) حق داشتم در کتاب خاطرات خود از زندان‌های ‏جمهوری اسلامی، هوشنگ اسدی و «دیگرانی» چون او را بر مسند ‏‏«قهرمانان» بنشانم؟ آیا در معرفی چهره‌ی افرادی چون او به خطا رفته‌ام؟ ‏آیا طلبکاری امروز آن‌ها نشان از بی‌پرنسیبی بی‌حدو مرز آنان ندارد؟ آیا ‏چنین افرادی شایسته هر «دشنامی»  نیستند؟

هوشنگ اسدی امروز رسالت جدیدی را به دوش گرفته و به «فرهنگ ‏سازی» در خارج از کشور می‌پردازد. این مبلغ ضد «خشونت» و همکار ‏پیشین جنایتکاران رژیم در زندان‌های جمهوری اسلامی که با شمه‌‌ای از ‏کارهای او آشنا شدید در مورد من که بخشی از چهره‌ی او در زندان را رو ‏کرده‌ام به اشاره و با کنایه چنین می‌نویسد: ‏

 ‏«تا جباران هستيم ما که امروز لباس "آزادی" و "حقوق بشر" ‏پوشيده‌ايم و با همان زبان دشنام می‌دهيم که "کيهان" شهره ‏ترين مروج آنست. تا به فرمان "رئيس قبيله" دشنام‌ها و تهمت‌ها ‏را در لباس شعر و الفاظ می‌پیچيم تا اهل قبيله خود را "شهيدان" ‏و" سرداران" و ديگران را خائن بدانيم. همان  "نيمه پنهان" ‏‏۲۵ جلدی استبداد سرداران ميدان توپخانه را در حجم کمتر ارزانی ‏‏"روسپی" می‌کنيم که روزی باکره بود و نسل ما عاشقش بود و نام ‏مقدسش "انقلاب" بود.» (۴۷) ‏

آیا با توجه به آن‌چه در بالا آمد، هوشنگ اسدی که خود را «دیگران »  ‏می‌نامد، «خائن» به مردم و جامعه‌ی روشنفکری ایران نبوده است؟ آیا در ‏مورد او چیزی به گزاف گفته‌ام؟‌ آیا حقی را پوشانده‌ام؟ آیا اگر کسی با ‏سند و مدرک نقاب از چهره‌ی او و امثال او گرفت به فرمان "رئيس قبيله "  ‏عمل کرده است؟ آیا در آن‌چه که به صورت مستند آمده، «تهمت» و ‏‏«ناسزایی » دیده می‌شود؟ آیا با وصفی که در بالا آمد هوشنگ اسدی ‏خود همکار «نیمه‌ پنهان» نویسان کیهان و از بینانگذاران آن نبوده ‏است؟ کسی را که دارای چنین گذشته‌ی مشعشعی است و امروز همه چیز ‏را به فراموشی می‌سپارد و دم از  «آزادی» و آزادی‌خواهی و «حقوق بشر» ‏می‌زند و طلبکار هم هست چه باید نامید؟ هوشنگ اسدی دیروز در ‏درون زندان «ام‌القرا»، تیغ رژیم را برای فرود آوردن بر گردن روشنفکران ‏ایرانی تیز می‌‌کرد و امروز در خارج از کشور زهر خود را به گونه‌ای دیگر ‏می‌ریزد. هوشنگ اسدی در فصلنامه باران شماره‌ی ۱۱ و ۱۲ بهار و ‏تابستان ۸۵ در مقاله‌ای تحت عنوان «این سگان هار»  در مورد ‏روشنفکران ایرانی می‌نویسد:

 ‏«روشنفکران ایران در اکثریت خود شاهان مستبد کوچکی هستند که ‏گلوی مخالفان خود را می‌درند، فریاد آزادی سر می‌دهند، اما بدترین ‏دشمنان آزادی هستند. آقای سپانلوی عزیز بدتان نیاید آن سگ‌های ‏هار ماییم که زائیده‌ی فرهنگی استبدادی هستیم. و من امروز در کنج ‏غربت می‌کوشم که تک تک دندان‌های وحشم را بکشم»‏

هوشنگ اسدی و مانند ایشان، امروزه تلاش می‌کنند تا در لباس «نقد» و ‏ظاهراً از زاویه‌ی «روشنگری» و مثلاً از چشم‌انداز انسان مدرن و طرح ‏مبارزه با  «استبداد درون» مسئولیت ناپاک خود را ادامه دهند.‏

هوشنگ اسدی بیست سال پیش از موضع یک «حزب‌اللهی دو آتشه» ‏و «کیفرخواست نویس» رژیم، چنین نوشته بود:

 ‏«هنرمند معاصر در اکثریت خود، محصول هجوم فرهنگی جهان مادی ‏کنونی – شرق و غرب- به ایران اسلامی است»‏
و امروز بعد از بیست سال از موضع یک انسان «آزادیخواه و منتقد»! همان ‏ساز را به شکل دیگری در خارج از کشور کوک کرده و برای آلوده کردن ‏محیط و پراکندن سم ناامیدی که منجر به رضا دادن به جانیان حاکم بر ‏میهنمان می‌شود، می‌نویسد:‏

«روشنفکران ایران در اکثریت خود شاهان مستبد کوچکی هستند که ‏گلوی مخالفان خود را می‌درند، فریاد آزادی سر می‌دهند، اما ‏بدترین دشمنان آزادی هستند.»‏

هوشنگ اسدی در همه حال دشمن روشنفکران ایرانی «در اکثریت ‏خود»‌ است و هر روز آن را به شکل و شمایلی که اقتضای  «روز» ایجاب ‏‏‌کند، ارائه می‌دهد.

 ‏هوشنگ اسدی خود می‌داند که دارای  «دندان وحش» بوده و آثار این ‏دندان بر بدن فرهنگ و هنر و روشنفکران کشورمان باقیست، برای همین ‏می‌خواهد جا بیاندازد که همه به نوعی دارای این نوع «دندان‌»ها بودند و ‏مزیت او بر بقیه این است که در حال کندن «تک تک» آن‌هاست در حالی ‏که بقیه خواهان نگهداری آن‌ها هستند! این همان سیاستی است که به ‏اصطلاح «اصلاح‌طلب‌»های رژیم که بیشترین نقش را در سرکوب و کشتار ‏دهه‌ی ۶۰ داشته‌‌اند با برخورداری از اهرم‌های فرهنگی تبلیغ می‌‌کنند. ‏هوشنگ اسدی در واقع این سیاست را از موضع یک «آزادیخواه » و «مصلح ‏اجتماعی» در خارج از کشور پیش می‌برد. این «رسالت فرهنگی»‌ای است ‏که او به دوش گرفته است.

 ‏او دیروز به عنوان بلندگوی سیاه‌ترین باندهای رژیم، روشنفکران و ‏تبعیدیان را مورد هدف قرار داده  و می‌نوشت : »انگار که حضور امروزشان ‏در غرب اتفاقی است و یا اجباری و یا از سر ضرورت مبارزه در این ‏دنیای شلم‌شوربا» و امروز که خود پایش به خارج از کشور رسیده، ادعاهای ‏دیروزش را فراموش کرده و و دم از  «کنج غربت» می‌زند و مدعی ‏می‌شود که «دست استبداد» او را «به خاک غربت کوچانده» است!

 ‏او ۲۰ سال پیش به منظور پرونده سازی برای روشنفکران وطن نوشته بود: ‏

«این که حالا هم در ینگه دنیا کنگر خورده‌اند و لنگر انداخته‌اند و یا ‏در ولایت خودمان شب زنده داری‌های پاریس را خمیازه می‌کشند، ‏گولتان نزند که در اصالت وطنی آن‌ها شک کنید.»

 ‏و  امروز  پس از گذشت ۲۰ سال باز هم روی همان «شب‌ زنده‌داری‌های ‏پاریس» تکیه می‌کند و رو به محمد علی سپانلو می‌نویسد:

 «شما بعد از شب‌های پاریس به شب‌های تهران بر می‌گردید وقتی شبی ‏در یک مهتابی - مانند آن خانه دروس- نوشخواری می‌کنید ...»‏

هوشنگ اسدی برای نشان دادن «خلوص» نیت و «اسلام» آوردن خود، ‏کارهای بسا بیشتری کرده است. مثلاً او در نوشته‌ی دیگری تحت عنوان ‏معرفی و نقد کتاب «زندگی تولستوی» نوشته «رومن رولان» در مقام یک ‏مسلمان دو آتشه، مطلبی می‌نویسد به نام «تولستوی و اسلام». این ‏نوشته ابتدا در روزنامه اطلاعات ۱۳ شهریور ۱۳۶۵ چاپ می‌شود و سپس ‏در کیهان هوایی شماره‌ی ۷۳۹ به تاریخ  ۲۸ مرداد ۱۳۶۶ دوباره انتشار ‏می‌یابد. ذکر این نکته لازم است که دو دهه بعد، سایت «بازتاب» در تاریخ ‏‏۷ بهمن ۱۳۸۵ به کشف دوباره مطلب هوشنگ اسدی نائل آمده و مطلبی ‏را تحت عنوان «تولستوی و محمد رسول‌الله  (ص)» انتشار می‌دهد. (۴۸) ‏هوشنگ اسدی که خارج از کشور به سر می‌برد و در اداره‌ی «روز آنلاین» ‏و خبرنامه‌نویسی سایت گویا به «رسالت فرهنگی» خود ادامه می‌دهد و بنا ‏بر مسئولیت‌اش ماسک جدیدی به چهره زده به صرف خود نمی‌بیند که ‏توضیح دهد او اولین نفری بود که به چنین کشفی نائل شد و حق و حقوق ‏خود را طلب کند! کیهان هوایی شماره‌ی ۷۳۹ در معرفی نقد هوشنگ ‏اسدی می‌نویسد:

 ‏«آن‌چه در پی می‌آید نقد کتابی است که از سوی «هوشنگ اسدی» ‏در زندان قزل‌حصار به رشته‌ی تحریر در آمده است. وی با نقادی ‏کتاب  «زندگی تولستوی» اثر «رومن رولان» به بعد مذهبی و روحانی ‏این نویسنده بزرگ و تأثیر عمیقی که شخصیت رسول اکرم (ص) ‏بر او داشته است می‌پردازد و از این که «رندان روزگار» در پنهان ‏ساختن ابعاد مثبت این چهره‌ها، تلاش کرده و می‌کنند نتیجه می ‏گیرد که ترجمه آثار متعدد از این گونه نویسنده‌ها دال بر شناخت ‏دقیق‌شان نیست بلکه به این وسیله فقط وجهی از وجوه متعدد و ‏گوشه‌ای از حقایق، برخوانندگان معلوم می‌شود و ابعاد گفتنی این ‏شخصیت‌ها هنوز ناشناخته باقی می‌مانند. »‏

هوشنگ اسدی در معرفی کتاب چنین می‌نویسد:

 ‏«... از این رو سبب شگفتی نیست که ویژگی اصلی تولستوی یعنی ‏روح عمیقاً مذهبی او یعنی شخصیت راستین او ... از خوانندگان ایرانی ‏پنهان نگهداشته شده بود چرا که دستگاه فرهنگی طاغوت با نفس ‏‏«مذهب» کار داشت. وظیفه این دستگاه به عنوان ابزار اساسی ‏سلطه‌ی امپریالیسم در میهن اسلامی ما این بود که برای نمونه از ‏کتاب معروفی مانند «زندگی گالیله» که نویسنده‌اش هم البته بی‌دلیل ‏در ایران تبلیغ نشده بود. استفاده کند و قلم یکی از کارگزاران ‏فرهنگی خود که در جوانی علم مارکسیسم بر دوش می‌کشید و ‏حالا مبلغ فرهنگ امیریالیستی آریامهری شده بود از جنایات ‏کلیسا بهره برداری کند تا یکسره «مذهب» را ضد بشر و ضد ترقی و ‏ضد علم نشان بدهد. بهانه، جنایتی از جنایات کلیسا- (یعنی یکی از ‏دلائلی که به قول شهید مطهری راه را بر مادی گری نوین کشود)- ‏بود و هدف، «مذهب» به طور عام و نه کلیسا و نه مسیحیت. روشن ‏بود که در کشوری مانند ایران که رهبر انقلابی مذهبی آن در تبعید ‏به سر می‌برد این قبیل تبلیغات کدام هدف را نشانه گرفته است و ‏درست در راستای این سیاست فرهنگی بود که هرگز سیمای واقعی ‏تولستوی- این مسیحایی آزاد- معرفی نشد و حتا یکی از آثار مذهبی ‏او که به حکایت کتاب در دست طغیان علیه مسیحیت رایج و مدد ‏جستن از روح واقعی مذهب بود، به فارسی در نیامد. ... اکنون به یمن ‏انقلاب اسلامی آن سیاست فرهنگی به گور سپرده شده است. در ‏جریان آزاد تبادل فرهنگی جامعه چه بسا حقایق که آشکار ‏می‌شود. یکی از این حقایق ارتباط تولستوی با ملل شرق و به ویژه با ‏مسلمانان است....»

او  سپس   در نقد خود از زبان تولستوی به ضدیت هیستریک با ‏‏«سوسالیسم» می‌پردازد و در پایان امضای خود را به شکل زیر پای ‏نوشته اش می‌‌گذارد:


 «زندان قزلحصار- هوشنگ اسدی (خراسانی) تابستان ۱۳۶۵» ‏

هوشنگ اسدی مدل ۶۵، را با هوشنگ اسدی مدل ۸۵ مقایسه کنید. ‏امروز به گونه‌ی دیگری روشنفکران ایرانی را هدف قرار داده‌ است. او که ‏همکاری با ساواک، حزب توده و رژیم جمهوری‌ اسلامی را یک جا در ‏سوابق خود دارد در مقاله‌ی «روسپی و باکره» که بیش از یک ماه است ‏در صفحه‌ی نخست «گویا » باقی مانده، می‌نویسد: ‏
‏«ميليون‌ها "شاهک" تاج شکسته شاهی بر سر و پيراهن دريده ‏استبداد برتن او را می‌خواستند. هرکس می‌خواست "خود" باکره را ‏تصرف کند که تنها "شاه شکن" او بود و يگانه "انقلابی". ديگران، ‏هرکه بودند، چون با او نبودند، "ضد انقلاب" بودند و عقوبتشان جز ‏مرگ نمی‌توانست باشد.

 ‏"کوتوله‌ها" جامه "سرداران" پوشيدند. هر "شاهکی " بنا بر انديشه‌ای ‏که فقط آن را "حق" می‌دانست، از "مزدک" و"چه" و  " ابوذر"  فراتر ‏رفت. و همه اين سرداران يک روزه، باکره را می‌خواستند . باکره ‏مقدس بايد "تصرف" می‌شد. "صاحبی" پيدا می‌کرد که بکارت او را ‏در بستر استبداد به نام انقلاب و آزادی بدرد. باکره به ستاره‌های ‏آسمان نگاه کرد و گريست. کوتوله‌ها در خيابان‌ها سلاح در دست پای ‏می‌کوبيدند و در همان حال که مشتی نثار رقيب می‌کردند، ‏کتابی را که دوست نداشتند به آتش می‌کشيدند، مرگ ‏مخالفان را طلب می‌کردند، سرود آزادی می‌خواندند و خود را ‏فرزندان "راستين انقلاب" می‌ناميدند. صف‌ها از سراسر خاک پهناور ‏به جانب باکره می‌آمد. هيچ چيز جز تصرف باکره نمی‌خواستند.» ‏‏(۴۹)‏

خوانندگان عزیزی که در زندان نبودید و عملکرد این دسته افراد را به ‏چشم خود ندیدید و با پوست و گوشت خود لمس نکردید؛ آیا سال‌های ۵۷ ‏تا ۶۰ را به یاد نمی‌آورید، آیا صحنه‌ی سیاسی ایران این گونه بود که ‏هوشنگ اسدی ترسیم می‌کند؟ آیا «کوتوله‌ها در خيابان‌ها سلاح در دست، ‏پای می‌کوبيدند و در همان حال که مشتی نثار رقيب می‌کردند، کتابی را ‏که دوست نداشتند به آتش می‌کشيدند، مرگ مخالفان را طلب می‌کردند، ‏سرود آزادی می‌خواندند و خود را فرزندان "راستين انقلاب" می‌ناميدند؟‌»

‏کدام گروه سیاسی در آن سال‌ها مشتی نثار رقیب کرد و کتابی را که ‏دوست نداشت به آتش کشید و مرگ مخالفان را طلب کرد. مگر نه این که ‏حزب توده و همکاران هوشنگ اسدی همراه با باندهای سیاه رژیم، ‏مرگ هر کس را که با آن‌ها نبود فریاد می‌کردند و همراه رژیم به ‏مخالفانشان «جبهه‌ی متحد ضدانقلاب» خظاب می‌کردند و مرگشان را ‏تبلیغ می‌کردند؟ مگر آن‌ها نبودند که مرگ مخالفانشان را جشن گرفتند؟
هوشنگ اسدی در ادامه مقاله‌ی «روسپی و باکره»، می‌نویسد:


 ‏«باکره  "از شاخه بازيگر دوری، سيب را چيد" و سرانجام "روی برگ ‏سرخ گلی" با آزادی خوابيد. فرزندانش را در کلاله گل که از توفان ‏می‌لرزيد، پنهان کرد . می‌دانست او را به بستر آلوده استبداد خواهند ‏کشاند. يکی رفته بود و ميليون‌ها جايش را گرفته بودند. هزاران هزار ‏دست‌، هرلحظه برمی آمد تا او را به بستر خود بکشد. پرچم‌ها متفاوت، ‏شعارها ديگر بود. آدم‌ها و گروه‌ها و دستجات و سازمان‌ها و ‏جماعات و احزاب ، خون هم را می‌ريختند و فقط در يک چيز ‏مشترک بودند. همه باکره را برای خود می‌خواستند. هنوز سپيده سر ‏نزده بود که باکره مقدس را که ما عاشقش بوديم به بستر کشيدند. با ‏فرياد آزادی حنجره می‌دريدند و در بستر استبداد باکره را بی سيرت ‏می‌کردند.»‏
کسانی که دوران ۵۷ تا ۶۰ را به یاد می‌آورید، کدام یک از «آدم‌ها و ‏گروه‌ها و دستجات و سازمان‌ها و جماعات و احزاب ، خون هم را ‏می‌ريختند»؟ آیا هوشنگ اسدی قصد آن ندارد به دروغ نشان دهد پیش از ‏آن که جمهوری اسلامی خون   «آدم‌ها و گروه‌ها و دستجات و سازمان‌ها و ‏جماعات و احزاب» را بریزد این خود آن‌ها بودند که خون هم را ‏می‌ریختند؟ آیا به این وسیله با ظرافت شریک جرم برای جنایتکاران حاکم ‏بر کشورمان درست نمی‌کند؟
دوستان و خوانندگان گرامی لحن به کار رفته در این مطلب را با آن‌چه ۲۰ ‏سال پیش هوشنگ اسدی در زندان جمهوری اسلامی می‌نوشت در کنار ‏هم قرار دهید. آن روز روشنفکران را به «زشت نگاری» و «عریان نویسی» ‏و ... متهم می‌کرد و امروز خود صحبت از «دریدن بکارت» و ... می‌کند. ‏اشتباه نکنید هر دو به فراخور  «روز» است. فرصت طلبی او حتا صدای ‏حسین شریعتمداری و حسن ‌شایانفر، گردانندگان امروز کیهان و همکاران ‏دیروزش در بخش فرهنگی زندان قزلحصار را در آورده است. البته آن‌ها که ‏خوب او را می‌شناسند، زرنگ‌تر از آنند که به ضرر خود پرده‌دری کنند. ‏آن‌ها بدون این که ذکری از سوابق همکاری هوشنگ اسدی با خودشان ‏بکنند تنها به روابط سابق وی با حزب توده و دستگاه جهنمی ساواک اشاره ‏می‌کنند. کیهان می‌نویسد:

‏«هوشنگ اسدي، جاسوس نفوذي ساواك در حزب توده كه پس از ‏انقلاب هم به جرم جاسوسي براي ساواك و همكاري با «حزب توده ‏ايران» دستگير شد، در يك مقاله سكسي در سايت گويا نيوز كوشيده تا ‏عصبانيت خود از محبوبيت مستمر رويكردهاي اسلامي و انقلابي را با ‏عقده هاي فروخورده خويش به تمسخر گيرد» (۵۰) ‏

اما کیهان هوایی در در شماره‌ی ۷۳۹ به تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۶۶ در معرفی ‏هوشنگ اسدی چنین نوشته بود: ‏

به هر حال نویسنده مقالات «درآمدی بر علل غرب زدگی و ابتذال هنر ‏معاصر» خود از کسانی است که در دامان به زعم «اکثریت» هنر مترقی و ‏مردمی رشد کرد و خود به تبلیغ و ترویج آن پرداخت. بعدها به دنبال ‏دستگیری سران حزب توده و فعالین این تشکیلات، وی نیز دستگیر ‏شد و در زندان در بازنگری به گذشته‌ی فکری و عقیدتی‌اش – نظیر ‏بسیاری دیگر از سران گروهک‌ها- به انتقاد از آن پرداخت و به تصحیح ‏مواضع گذشته‌اش اقدام کرد. استفاده از فضای فرهنگی زندان – هر چند ‏محدود- و نگارش مقالات و نقدهای مختلف از جمله فعالیت‌هایی ‏است که هوشنگ اسدی به آن مبادرت ورزید و «درآمدی بر علل ‏غرب زدگی و ابتذال هنر معاصر» یکی از آن‌ها بود.»‏
هوشنگ اسدی عاقبت در مقاله‌‌ی «روسپی و باکره» دست به دامان فرخ ‏نگهدار همراه و همفکر قبلی و امروزش می‌شود و می‌نویسد: ‏

 «...ما هنوز عاشقيم. تا هستيم و- به گفته تلخ فرخ نگهدار- انتظار ور ‏افتادن نسلمان را می‌کشيم، در انتظاريم. فرزندان باکره از کلاله ‏گلسرخ بال خواهند گشود و اين بار مادر خود "انقلاب" را دشنام ‏خواهند داد و براه آزادی خواهند رفت. و من نگرانم. سخت ‏نگرانم. روسای "قبايل کهن سال استبداد" و کوتوله های پيرو ‏آنها را می‌بيينم که لباس ديگر کرده اند و فرياد "آزادی" سر ‏می‌دهند. آماده اند تا باکره آزادی بر فراز ايران بال بگشايد و او را اين ‏بار به نام "آزادی" تصرف کنند.» (۵۱)‏

چه کسی با سابقه‌ای که ذکر گوشه‌ای از آن به شکل مستند رفت، «لباس ‏دیگر» کرده و «فریاد آزادی» سر می‌دهد؟ ملاحظه می‌کنید من و امثال ‏من شده‌ایم «کوتوله‌های پیرو» روسای «قبایل کهن سال استبداد» و ‏هوشنگ اسدی و فرخ نگهدار شده‌اند «آزادیخواه» و «شاخه‌ ‏شمشاد‌های پیشگام» و مبلغ ضد  «خشونت» و «نفرت». تنها راه ‏بهروزی مردم ایران و رسیدن به آزادی هم این است که ابتدا به ‏مادر خود، «انقلاب» دشنام دهند. حرف اصلی هوشنگ اسدی هم ‏این است که چرا به جای او و «فرخ نگهدار»، موسی خیابانی را ‏‏«سردار » نامیده‌ام.‏
 ‏ حتا «نوشابه امیری»، همسر هوشنگ اسدی نیز از نگاه او متأثر است. او ‏در مصاحبه با مجله زنان در تیرماه ۷۵ از تأثیر همسرش هوشنگ اسدی بر ‏زندگی‌اش می‌‌گوید و اضافه می‌کند روزنگامه‌نگاری است که پیش از انقلاب ‏در مصاحبه با خمینی شرکت داشت. او خاطره‌اش از آن روز را که ربطی به ‏مطلب «مردان تأثیر گذار» در زندگی او ندارد، چنین بیان می‌کند:

 ‏«مهم خیره شدن در مردی بود که حضورش به اتاق حال و هوای دیگری ‏داده بود؛ مردی که رهبر انقلاب اسلامی ایران بود. با چشمانی سخت نافذ. ‏‏... و آن گاه که نوبت سؤال کردنم رسید، بین‌مان صحبت از امکان ‏استبداد رفت. سکوت بر اتاق حاکم شد. بنی‌صدر آب دهانش را قورت ‏داد. سید ‌احمد‌آقا اندکی جا به جا شد و حضرت آیت‌الله گفت:‌«اسلام ‏دیکتاتوری ندارد.» کسی پشت سرم نفسی عمیق کشید. چه کسی بود؟

‏نمی‌دانم. واقعیت آن است که در آن روز خود نیز نمی‌دانستم که چه کردم. ‏حالا که به سن عقل رسیده‌‌ام و کم نمی‌خوانم و کم نمی‌شنوم که گویی ‏در سرزمین ما آزادی میراث نیست و کسان بسیاری صاحبان هر ‏اندیشه‌ای جز خود را مستحق مرگ می‌دانند، مدام فکر می‌کنم آن امام ‏که اکنون بر [کهکشان]راه شیری آسمان می‌گذرد، درس بزرگ تحمل ‏سخن مخالف را چگونه آموخت. آری، هر کس جز امام خمینی ‏می‌توانست خون مرا حلال کند. » (۵۲)

 در جایی که نیازی به مجیز گویی نیست و فشاری روی فرد نیست، نوشابه ‏امیری که به اعتراف خود تجربه‌ها کرده و به «سن عقل» رسیده است، ‏خمینی را مظهر «تحمل سخن مخالف» معرفی می‌کند. اگر تاریخ معاصر ‏کشورمان را نمی‌دانستم و با پوست و گوشتم یک دهه جنایت و کشتار به ‏فرمان خمینی را لمس نکرده بودم، فکر می‌کردم او در باره  «قدیسی» ‏صحبت می‌کند که آزارش به مورچه هم نرسیده است. راستی شما که ‏گذشته را به خاطر دارید آیا انسان فرهیخته‌ای مانده بود که خمینی ‏خون‌اش را حلال نکرده باشد؟
برای شناخت چهره‌ی هوشنگ اسدی کافیست نوشته‌ی سال ۶۵  او در ‏مورد زنده یاد غلامحسین ساعدی را بگذارید کنار نوشته «در سوگ ‏کشته خویش» که در سال ۸۴ در وصف شاهرخ مسکوب نوشته است. ‏اسدی می‌نویسد:

 ‏«قاتلان مسکوب و هدایت و ساعدی و دیگرانی که رفتند و خود ما ‏که خواهیم رفت، حکومت‌ها نیستند، مائیم. و همه تنها و تنها از این ‏رو که با اندیشه هم مخالفیم. گرگان حتی اگر بودیم، وقت ‏گرسنگی یکدیگر را می‌دریدیم. اما ما انسان‌های فرزانه که بوی ‏عطر می‌دهیم، با اتوموبیل‌های شیک آمده‌ایم، لباس‌مان اگر گران ‏نیست، مرتب و نظیف است هیچکدام اصلا گرسنه نیستیم. هر کدام ‏از یک مثقال تا چند خروار حرف و نوشته و ادعا داریم و اگر مدعیان ‏نجات جهان با نسخه‌های کهنه و نو نیستیم، رهبران نحله‌های ‏عملی و فکری برای نجات سرزمین مادری از چنگال امپریالیسم و ‏استبداد در میانمان کم نیست: مشت نمونه خروار مردمان ایرانیم. همه ‏ما را دست استبداد به خاک غربت کوچانده. همه رهروان ناچار یک ‏راهیم. فقط و فقط با هم اختلاف نظر داریم. و همه میراث دار یک ‏سرنوشت شومیم»‏ ‎ ‎ ‏ (۵۳)‏  

یک بار دیگر مطلبی که هوشنگ اسدی در رابطه با غلامحسین ساعدی ‏نوشته بود و در بالا آمده را بخوانید، بنا به گفته‌ی هوشنگ اسدی آیا او ‏‏«گرک» و بدتر از  «گرگ» نیست؟ آیا گرگ‌ها این درصد از دورویی را ‏دارند؟ آیا این نشانه‌ای از خبث طینت نیست کسی که چنان نوشته‌ای را ‏راجع به زنده یاد غلامحسین ساعدی نوشته حالا طلبکار شده ضمن زیر ‏سؤال بردن نقش حکومت‌، دیگران را قاتل او معرفی کند؟

هوشنگ اسدی در مکتب حزب توده پرورش یافته، برای مطرح کردن ‏خود و پیش برد نظرات و اهدافش و در جایی که منافعش اقتضا کند ‏ممکن است هر دروغی را به عنوان حقیقتی مسلم به شما قالب کند. نگاه ‏کنید رو به فیدل کاسترو در مقاله‌ی  «زودتر بمیر رفیق» چه می‌نویسد:

 ‏«رفتار تو را چگونه توجيه کنم وقتی نلسون ماندلا به سرزمين‌هائی ‏نمی‌رود که در آنها زندانی سياسی هست. آری نلسون همان که قدرت ‏را به عاشقان قدرت واگذاشت و دفاع از حقيقت را برگزيد.» (۵۴)‏

ماندلا پس از قتل‌عام ‏زندانیان سیاسی و هنگامی که هنوز خون آن‌ها بر زمین خشک ‏نشده بود به ایران رفت و حتا گل بر مقبره‌ی خمینی بزرگترین ‏دشمن آزادی و بشریت گذاشت. آیا ایران جزو سرزمین‌هایی نبود و ‏نیست که زندانی سیاسی هم دارد؟! اشتباه نشود من نه دشمنی با ماندلا ‏دارم و نه دوستی با کاسترو. ضمن آن‌که بعضی‌ از رفتارهای ماندلا را ‏محکوم می‌کنم، از رفتارهای کاسترو هم حمایت نمی‌کنم. لابی‌گری ‏نمایندگان کاسترو برای رژیم را در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و در ‏جریان پایمال کردن حقوق مردم رنجدیده‌ی ایران از نزدیک و به چشم ‏خود دیده‌ام و با آن‌ها مجادله هم کرده‌ام. قصد من در این‌جا روشن ‏ساختن دروغی است که در لباس حقیقت به مردم تحویل داده می‌شود.

‏تازه نلسون ماندلا ۳ سال پیش هم قرار بود به ایران برود که با فشارهای ‏بین‌المللی سفرش را لغو کرد. اما همان موقع به عربستان سفر کرد و ‏میهمان خاندان سلطنتی عربستان سعودی بود . شاید به زعم آقای اسدی ‏عربستان در زمره‌ی کشورهایی که زندانی سیاسی دارد و یا حقوق بشر در ‏آن‌جا نقض می‌شود، نیست.‏

درفشانی‌های امروز هوشنگ اسدی را با نقل‌قول‌های مستقیمی که از ‏مقاله‌های گذشته‌اش آورده‌ام، مقایسه کنید. این شاهکار و نمایشی بی‌‌نقص ‏و تمام عیار از پررویی است ! توهین مضاعف به جامعه‌ی روشنفکری ایران ‏است. با این همه، اما در پایان این گفتار، باید به این نکته‌ی بسیار مهم و ‏درخور تأمل و توجه، اشاره کنم:

 ‏مسئله‌ی من اصلاً هوشنگ اسدی و امثال ایشان و اندازه و عیار قباحت و ‏وقاحت‌شان نیست. این نوشته تنها با این انگیزه نگاشته شده که نشان دهم ‏جمهوری اسلامی و حامیان و وابستگانش برای لوث کردن ارزش‌های ‏مبارزاتی، برای کم‌رنگ کردن مقاومت جانانه‌ی نیروهای انقلابی در جامعه ‏و زندان‌، چگونه و با چه ابزاری و توسط چه کسانی، سیاست‌های پیچیده و ‏مزورانه‌اشان را برنامه‌ریزی و اجرا می‌کنند.

 ‏بایستی توجه کرد امروز امثال هوشنگ اسدی‌ها از در دیگری وارد ‏شده‌اند تا در راستای لوث کردن ارزش‌های مبارزاتی انجام وظیفه کنند. ‏آن‌ها تلاش می‌کنند به‌زور و در پوشش نقد، ظاهر شبه مدرنیستی بر ‏فریبکاری‌هاشان بپوشانند و چه خیال باطلی!

 ‏موضوع مخالفت با نقد و انتقاد نیست. در همین دو- سه دهه‌ی اخیر ‏تلاش‌های ارزنده‌ و با اعتباری در زمینه‌ی نقد اندیشه و فرهنگ از سوی ‏روشنفکران، فعالان سیاسی و هنرمندان ایرانی مخالف نظام ارتجاعی ‏جمهوری اسلامی، در شکل‌های گوناگون تحقیقی، علمی و ادبی و هنری ‏انجام گرفته و تأثیر مثبت، مشخص و معین آن را، هرچند محدود و ناچیز، ‏می‌توان در عرصه‌های گوناگون دید.‏

اما در پوشش نقد یک خط مشخص و روشن از سوی رژیم هم به چشم ‏می‌خورد و آن جا انداختن این مسئله است که تمامی روشنفکران، مبارزان، ‏هنرمندان و کسانی که با جمهوری اسلامی مخالف بوده و آشکار یا پنهان با ‏آن در ستیز بوده‌اند، «خود شاهان مستبد کوچکی» هستند! و این یعنی ‏گیج کردن و مأیوس کردن نسل جوان. این یعنی قطع کردن پیوند جوانان ‏با نیروهای انقلابی. این یعنی برافراشتن سدی که بتواند راه بر انتقال ‏آموزه‌ها و تجربه‌های خونین و گرانبهای چندین دهه مبارزات آزادی‌خواهانه ‏نسل‌های پیشین به نسل جوان را، اگر نتواند بربندد، دست‌کم تا مرز ‏ناممکن‌ها، دشوار کند. من بارها در پیوند با شناخت دقیق رژيم و ‏سیاست‌های پیچیده‌ی آن، به ویژه در میان اپوزیسیون و ایرانیان خارج از ‏کشور، تلاش و پافشاری کرده‌ام تا اهمیت حیاتی این موضوع را تا حد ‏امکان با ارايه اسناد و بررسی و تحلیل کردن آن‌ها گوشزد کنم. پیروزی در ‏مبارزه با رژیم، در گروی درک واقع‌بینانه و هوشیارانه از ماهیت جمهوری ‏اسلامی، سیاست‌ها و شیوه‌ها و روش‌هایی است که از سوی آن و حامیان و ‏وابستگانش به‌کار گرفته می‌شود. این ترفند‌ها را باید شناخت و  پیش از ‏به‌هدر رفتن نیروها، نسبت به آن حساس و هوشیار بود.‏

 

مارس ۲۰۰۷‏

Irajmesdaghi@yahoo.com

 

این مقاله برای اولین بار در نشریه آرش انتشار یافت.


زیر نویس ها:‏

 ‏*توضیح ضروری:

 
نشریه‌های مورد استفاده قرار گرفته در این نوشته از «آرشیو اسناد و ‏پژوهش‌های ایرانی در برلین» تهیه شده است. در اینجا لازم است ضمن ‏قدردانی از زحمات و کوشش‌های پیگیر مسئولان این مرکز که با امکاناتی ‏محدود گنجینه‌ای گرانبها را در خارج از کشور فراهم کرده‌اند، از دوست ‏خوبم خانم گلرخ جهانگیری که زحمت پیدا کردن این اسناد را متحمل ‏شد، سپاسگزاری کنم. ‏

 ۱- حبیب‌الله خان شهبازی پدر وی، در سال ۴۳ و به دنبال شورش خوانین ‏فارس، دستگیر و اعدام شد. وی در نوشته‌ای خطاب به خمینی خود را ‏سرباز و فدایی او معرفی کرده بود و اعلام داشته بود که برای برقراری ‏احکام اسلام و قرآن آماده‌ی جانبازی است.‏


 ۲-  منوچهر صانعی از کارمندان سابق دربار که به عنوان کارمند در مرکز ‏مزبور بر روی اسناد و مدارک کار می‌کرد به همراه همسرش فیروزه ‏کلانتری، در ۲۸ بهمن ۷۵ مفقود شدند و جسدشان ۵ روز بعد در ۳ ‏اسفند ‎ ‎در حالی که با ۱۳ ضربه چاقو کشته شده بودند، کشف شد. فهمیه ‏دری گورانی همسر سعید امامی نیز در همین مرکز مشغول به کار بود.‏


 ۳  - نامه مردم شماره‌ی ۱۹ به تاریخ ۷ خرداد ۱۳۵۸ . نکته جالب این که ‏هوشنگ اسدی وجود چنین اطلاعیه‌ای را نیز تکذیب می‌کند ! بر روی ‏اینترنت و سایت‌های وابسته به حزب توده اکثریت قریب به اتفاق ‏شماره‌های نشریه «نامه مردم» هست. اما این شماره ناپدید شده است. در ‏آرشیو مراکز فرهنگی و پژوهشی و کتابخانه‌هایی که پیگیری کردم نیز این ‏شماره موجود نیست!‏
 ۴  هوشنگ اسدی در سال ۶۷ از زندان آزاد و فعالیت مطبوعاتی خود را در ‏نشریه‌ی گزارش فیلم پی گرفت و مدتی نیز سردبیر این نشریه بود. وی در ‏سال ۸۱ همراه همسرش نوشابه‌ی امیری از کشور خارج و مقیم فرانسه ‏شد. وی تا کنون صحبتی در مورد مقالاتی که در زندان بر علیه روشنفکران ‏ایرانی  نوشته و در روزنامه‌های رژیم انتشار یافته به میان نیاورده است!‏
 ۵  حجت‌الاسلام خامنه‌ای – خطبه‌های نماز جمعه – جمهوری اسلامی ۱ ‏شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۶ حجت‌الاسلام رفنسجانی- خطبه‌های نماز جمعه- جمهوری اسلامی – ‏‏۲۶ مرداد ۱۳۶۵.‏
 ۷ حجت‌الاسلام خامنه‌ای – خطبه‌های نماز جمعه – جمهوری اسلامی ۱ ‏شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۸  دکترعبدالحسین زرین کوب. ‏
 ۹ حجت‌الاسلام خامنه‌ای، خطبه‌های نماز جمعه تهران ۱ شهریور ۱۳۶۵. ‏
 ۱۰  نقل از صحیفه‌[سخنان خمینی] شهریور ۱۳۶۵. ‏
 ۱۱ نقل از صحیفه‌[سخنان خمینی] شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۱۲ استاد شهید مطهری، علل گرایش به مادیگری، صفحه‌ی ۱۰۹. ‏
 ۱۳ استاد شهید مطهری، علل گرایش به مادیگری، صفحه‌ی ۱۱۰. ‏
 ۱۴  استاد شهید مطهری، مسئله‌ی حجاب صفحه‌ی ۷۸. ‏
 ۱۵ حجت‌الاسلام خامنه‌ای، خطبه‌های نماز جمعه تهران ۱ شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۱۶  کیهان ۳۰مرداد ۶۵. ‏
 ۱۷ سروش ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۳. ‏
 ۱۸ فروغ فرخزاد، آژنگ جمعه، ص ۱۳۳۹. ‏
 ۱۹  یدالله رویایی.‏
 ۲۰  محمد مسعود بهار عمر. ‏
 ۲۱  هوشنگ گلشیری در داستان بره گمشده‌‌ی راعی ‏
 ۲۲ علی دشتی در کتاب‌های فتنه، آشوب و ..‏
 ۲۳  به آذین در داستان غروب رمضان‏
 ۲۴  احمد محمود در داستان بلندهمسایه‌ها. ‏
 ۲۵  جمال میرصادقی داستان شبچراغ. ‏
 ۲۶  حجت‌الاسلام خامنه‌ای، خطبه‌های نماز جمه، جمهوری  اسلامی، اول ‏شهریور ۱۳۶۵. ‏
 ۲۷  حجت‌الاسلام خامنه‌ای، خطبه‌های نماز جمه، جمهوری  اسلامی، اول ‏شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۲۸  حجت‌الاسلام خامنه‌ای، خطبه‌های نماز جمه، جمهوری  اسلامی، اول ‏شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۲۹  حجت‌الاسلام خامنه‌ای، خطبه‌های نماز جمه، جمهوری  اسلامی، اول ‏شهریور ۱۳۶۵.‏
 ۳۰  سخنرانی هزارخانی در مجالس یادبود ساعدی- ۱۴ دی ۱۳۶۴. ‏
 ۳۱  هدایت‌الله متین دفتری، دفترهای آزادی، ویژه ساعدی، بهمن ۱۳۶۴. ‏
 ۳۲  سروش آزادی، دفترهای آزادی، ویژه ساعدی، بهمن ۱۳۶۴، صفحه‌ی ‏‏۱۲۶.‏
 ۳۳  دفترهای آزادی صفحه‌ی ۱۲۹.‏
 ۳۴  دفترهای آزادی صفحه‌ی ۱۲۹.‏
 ۳۵  دفترهای آزادی صفحه‌ی ۱۲۹.‏
 ۳۶  آزادی ، ارگان جبهه دمکراتیک ملی، شماره‌ی ۱۴، ۲۹ فروردین ‏‏۱۳۵۸.‏
 ۳۷  دفترهای آزادی، صفحه‌ی ۱۳۰. ‏
 ۳۸  دفترهای آزادی، صفحه‌ی ۱۳۰.‏
 ۳۹  دفترهای آزادی- ص ۱۰ – به نقل از محافل سلطنت طلب.‏
 ۴۰  کیهان ۲۸ دی ۱۳۵۶.‏
 ۴۱  کیهان ۲۹ فروردین ۱۳۵۹.‏
 ۴۲  کیهان ۵ بهمن ۱۳۵۶[۱۳۵۷].‏
 ۴۳  هدایت‌‌الله متین دفتری – دفترهای آزادی –ص۲. ‏
 ۴۴  هدایت‌الله متین دفتری – دفترهای آزادی- ص ۲.‏
 ۴۵  تهران مصور ، ۲۰ مرداد ۱۳۵۸. ‏
 ۴۶ ‏phttp://news.gooya.eu/columnists/archives/056575.ph
 ۴۷ ‏http://news.gooya.eu/columnists/archives/057359.php
 ۴۸  ‏http://baztab.com/news/58980.php
 ۴۹  ‏http://news.gooya.eu/columnists/archives/057359.php
 ۵۰  ‏http://www.kayhannews.ir/851129/2.htm#other205
 ۵۱  ‏http://news.gooya.eu/columnists/archives/057359.php
 ۵۲   مجله زنان شماره ۲۹ سال پنجم تیر ۷۵. ‏
 ۵۳  ‏http://akhbar.gooya.com/columnists/archives/027292.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/051613.php
 ۵۴ ‏

 

 

منبع: آرش

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©