ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


به استقبال "نه زیستن، نه مرگ"
نخستین تست برنامه سایت نه زیستن نه مرگ

مجید خوشدل

زنده‌ترین و زبده‌ترین قلم‌ها ـ و حتا صمیمی‌ترین شان قادر به انتقال تام و تمام تجربه‌ها نبوده‌اند. این واقعیت اما مانعی برای نوشتن نبوده است. کتابها در موضوع‌های مختلف آمده و رفته‌اند و گاه ماندگار شده‌اند. آنهایی که مانده‌اند "تجربه" را به بهترین شکل به خواننده منتقل کرده‌اند.

انتقال فکر و اندیشه، و تجربه‌ی نویسنده به خواننده حکم زنده مانی او را دارد. این ارتباط، رابطه‌ای دو طرفه، مستقیم و بلاواسطه است. یکی عرضه می‌کند و دیگران مصرف کننده‌اند. امّا مصرف‌کنندگان انسانهای مطیع و بی‌اراده‌ای نیستند که به "خداد" محتاج باشند و به او اقتدا کنند. در جوامع پیشرفته و توسعه یافته، هم اینانند که در اقدامی متقابل، نویسنده را در دو راهی مرگ و زندگی وادار به "ماندن" یا "رفتن" می‌کنند.

این قاعده‌ی جهان شمول در جامعه‌ی ما، شکل هرمِ واژگونه‌ای را پیدا کرده که مرکز ثقل آن غالباً یک "خدا" و چند "ناخدا"ی صاحب نام بوده است. در این جامعه، نویسنده و نویسندگی، نقد و ارزیابی، قبولی و ردی و... عموماً در زیر مجموعه‌ای از اغراض و اهداف رو و پشت پرده‌ی سیاسی، اجتماعی و فردی تعریف و خلاصه می‌شده است. (استثناها انگشت شمار بوده‌اند) از این رو در این جامعه "رفته"ها لزوماً کودن‌ترین‌ها نبوده‌اند و "مانده"ها بی‌تردید بهترین‌ها به حساب نمی‌آمده‌اند. ضمن آنکه ماندگارانی که جز و بهترین‌ها هم بوده‌اند، اقبال اجتماعی‌شان لزوماً نه به خاطر انتخاب بلاواسطه‌ی خوانندگان، بلکه تحت تأثیر فتواهای صادر شده و موج‌های اجتماعی برآمده از آن، مصرف کننده‌ی شوریده دل را به کوچه‌های تنگ و تاریک شور و فتور گیسل داشته است. می‌گوئید نه؟ از ده نفر از هم نسلان خود سئوال کنید که چرا شیفته‌ی هدایت، شاملو، فروغ و امثالهم هستند؟ (اگر به اندازه‌ی انگشتان دو دست افرادی را پیدا کردید که عنصر "تنهایی" را در زندگی و آثار هدایت لمس کرده باشد، من حرف خود را پس می‌گیرم.)

*     *     *

در چنین وضعیتی برای کسانی که "نوشتن" حرفه‌ی ایشان نیست امّا حرفها برای گفتن و نگاشتن دارند، مهابت و سختی کار دو چندان می‌شود. اهرم‌های بازدارنده‌ی اجتماعی و قانونمندیهای حاکم بر فرهنگ جامعه، خاطره نویس را به جاده‌ی مین‌گذاری شده ای سوق می‌دهد که تنها شرط عبور، گام نهادن در نوار باریک و علامت‌گذاری شده‌ای است که پیشینیان آن را تعبیه و نصب کرده‌اند. این جاده‌ی خاکی که در دهه‌های گذشته، بازسازی و به دو "شاه" راه راست و چپ تقسیم شده "مسافران سرکش" را از انفجارهای مهیب و سقوط به دره‌ی تنهایی می‌ترساند و هم، "سر بزیر"ها را بشارت پذیرایی در هتل‌های بی‌ستاره‌ی بین راه می‌دهد.

از این رو ره آورد مسافران جاده‌ی مین‌گذاری شده‌ی تاریخ کشورمان، چه روایت‌های جلد چرمی و زرکوب پوزسیون و چه دستویس‌ها و زیراکس‌های افست شده‌ی اپوزسیون، عموماً پورتره‌های رنگ‌آمیزی شده‌ای از صاحبان زر و زوری بوده‌اند که با تمهیداتی ناشیانه، به کلسیون ارزش‌های نسل‌های ما راه پیدا کرده‌اند. (باز استثناها انگشت شمارند)

بسیارانی از ما در این سالهای آوارگی با پوست و استخوان لمس کرده‌ایم که چه کلاه گشادی به نام تاریخ، تاریخ‌سازان و حوادث تاریخی بر سر آزادیخواهان ایرانی گذاشته شده است. معضلی که پس از لرزه‌ها و پس لرزه‌های مکرر اجتماعی، همچنان ارزش‌هایش را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کند.

*     *     *

از کسانی می‌گفتیم که نوشتن حرفه‌ی ایشان نیست امّا نگاشتن، پلی را می‌ماند میان مرگ و زندگی برای ایشان. این عده برای زنده ماندن باید بگویند و بنویسند. فراموشی از گذشته، آشتی با حال و استقبال از آینده زمانی برای زندانی سیاسی امکان‌پذیر می‌شود که او بتواند تجربه‌هایش را بی‌کم و کاست به دیگران منتقل کند. امّا با جاده‌ی خاکی مین‌گذاری شده چه باید کرد؟

از میان هزاران زندانی سیاسی که به خارج کشور آمده‌اند، مجموعه‌ی نگارش‌های زندان از یک عدد دو رقمی تجاوز نمی‌کند. (و این در صورتی است که بخش اعظمی از آن مرهون تلاش‌های دوستانی نظیر ناصر مهاجر در "اجتماعی" کردن مفاهیم زندان سیاسی در میان ایرانیان و ازجمله زندانیان سیاسی بوده است. حال چرا این تلاش‌ها در نیمه‌ی راه متوقف شد موضوع صحبت ماست)

بی‌هیچ گونه تردیدی، لب نگشودن و دست به قلم نشدن این جمعیت انبوه از زندانیان سیاسی سابق، رابطی به نا نویسنده بودن آنها ندارد. چه، قریب به اتفاق راویان زندان در جامعه‌ی ما هرگز به معنای اخص کلمه "نویسنده" نبوده‌اند، هر چند که شوربختانه عده‌ای خود را در جوامع ایرانی نویسنده معرفی کرده‌اند. به گمان من پاسخ این سکوت معنی‌دار را باید در بنیان‌های فکری جامعه و توقع‌هایش از راویان زندان جستجو کرد. چهار چوبی که به او حکم می‌کند چه بنویسد و بر چه واقعیت‌هایی خط بطلال کشد. یکی را به سقف آسمان رساند و دیگری را به حفیض ذلت گرفتار کند. و به یک زبان، تاریخ گذشته را یکبار دیگر از نو بازسازی کند.

*     *     *

وقتی "حقیقت ساده" به چاپ رسید جامعه‌ی تبعیدی ایرانی چشم به راه حقیقت‌های ساده‌ی دیگری شد. امّا در مجموع این انتظار برآورده نگشت. در چند سال اخیر بیشتر کتابهایی که به ادبیات زندان شهرت دارد، به رمان‌های تاریخی شباهت داشته‌اند تا خاطرات زندانیان سیاسی. چنان چه پیش‌تر اشاره شد این نوشته‌ها غالباً با تأسی از چهارچوبهای داستان‌نویسی، شخصیت‌ها و ماجراهایی را خلق کرده‌اند که با واقعیات کمتر همخوانی داشته است. ضمن اینکه بینش گروهی و اعتقاد سیاسی صاحبان نوشته نقی کلیدی در روند "داستان" شکل‌گیری حوادث و اعتبار پرسوناژهای آن داشته است. مثلاً راوی خط سه اکثر قهرمانان کتابش به همان طیف تعلق داشته و ضد قهرمانان از آنِ نیروهای دیگر بوده است.       

به همین منوال در خاطرات زندانیان سیاسی طیف چپ، خواننده یا با پدیده‌ای به نام زندانی مجاهد، ملی، ملی مذهبی، بهایی و... برخورد نمی‌کند و یا به صورت زائده‌هایی که در فعل و انفعالات زندان نقش چندانی نداشته‌اند، روبرو می‌شود. مجاهدین هم با نادیده گرفتن و انکار دیگران، از زندانیان خود افسانه‌ها نقل کرده‌اند که در بسیاری موارد به داستان سرایی شباهت داشته است.

آن چه مسلم است تمام مواردی که ذکر آن رفت غالباً به نام تاریخ و ثبت حوادث تاریخی صورت گرفته است. از این‌رو می‌توان تصور کرد ایرانیانی که به این نوشتار استناد کرده‌اند چقدر قادر بوده‌اند با واقعیت خشن و دریده‌ی زندان اسلامی و زندانیان سیاسی و عقیدتی محبوس در آن ارتباط ارگانیک برقرار کنند.

*     *     *

در چنین شرایطی، از طریق دوستِ خوبم "بابک" نیمی از دو هزار صفحه کتاب چهار جلدی خاطرات زندان "ایرج مصداقی" را قبل از چاپ مطالعه می‌کنم. از آنجا که فعلاً نمی‌توانم از کتاب نمونه‌ای بیاورم امّا دریک جمله می‌توانم بگویم که "نه زیستن، نه مرگ" با کتابهای تاکنونی تفاوت فاحش دارد. مثلاً با اینکه من از سالهای شصت با نویسنده‌ی کتاب از دور و نزدیک آشنا بوده‌ام و از طریق خانواده‌ی او در جریان دوران سخت زندانش قرار داشتم ولی در آن هزار صفحه، من هرگز با ایرج "قهرمان"ی مواجه نبودم که به شعور من (خواننده) توهین کرده و در جای جای نوشته سایه‌ی سنگین‌اش را بر دلم احساس کنم.

در این کتاب به صدها اسم و خاطره و رویداد به گونه‌ای دقیق و ماهرانه اشاره شده که انگار همین دیروز اتفاق افتاده است. این موضوع خوانندگان واقعی را قطعاٌ به فکر خواهد برد که چگونه امکان دارد این همه نام و خاطره را با جزئیات کامل، به خاطر داشت. این پرسش و پرسش‌های مشابه را ایرج مصداقی باید خونسردی و طیب خاطر پاسخ دهد. هم‌چنین پرسش‌هایی با این مضمون که آیا چه مقدار از شخصیت سیاسی امروز وی در مسیر حوادث کتاب و روند آن تأثیر داشته است.

وجه ممیزه‌ی دیگر کتاب، پرداختن و توجه‌اش به کتابهای دیگر زندان است. در این امر، من فکر می‌کنم مصداقی به خوبی توانسته بی‌انکه "دشمنی" ورزد و یا با نفی دیگران، خیال اثبات خود را داشته باشد، بخش‌هایی از کتابهای موجود زندان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و خطاهای سهو و عمد را به نویسندگانش گوشزد کند ـ هر چند ممکن است سلیقه‌ی من با واژگان مورد استفاده‌ی او در این بخش همخوانی نداشته باشد.

با این حال، به گمان من مهم‌تر ین مشخصه "نه زیستن، نه مرگ" غیر انحصاری بودن مخاطبان آن است که به ایرانیان ختم نمی‌شود. به این معنا که براین باورم  با ترجمه‌ی حداقل پانصد صفحه کتاب، بتوان قدمی سترگ در آگاهی افکار عمومی غرب برداشت و خلاء موجود را دراین زمینه پر کرد.

بقیه می‌ماند تا انتشار کتاب (که دور نخواهد بود) و احتمالاً گفتگویی با ایرج مصداقی.

 

منبع: www.nazistannamarg.com

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©