ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


مسعود رجوی عاقد پیوند نامبارک علی سرابی و فریدون ژورک (بخش یک)

ایرج مصداقی

روز گذشته یک اپیزود جدید به تبلیغات بیشرمانه‌ی رجوی که همه‌ی لجن‌های پروپاگاندای هیتلری و استالینیستی و مائوئیستی و اسلامی را یک جا در خود دارد افزوده شد: ادعانامه‌ سراپا دروغ شخصی به نام علی سرابی علیه من. لینک ادعاهای رذیلانه‌ی او ضمیمه این مقاله است. همچنین علاقمندان را به خواندن جلد یک کتابم که لینک آن را در این نوشته می‌آورم، ارجاع می‌دهم.
در بخش دوم این مقاله اشاره‌ای خواهم داشت به فریدون ژورک همدست علی سرابی در این ادعانامه. رجوی و مزدورانش می‌کوشند از او  که یک تواب پلید دهه‌ی ۶۰ است چهره‌ی یک هنرمند مبارز و زندانی سیاسی قهرمان را بسازند تا علیه من پرونده سازی کنند. او همچون دم روباه، نقش شاهد رجوی را دارد. 
 
***
علی سرابی، زندانی سیاسی سابق مقاومی است که توسط رجوی به تفاله‌ای متعفن و درمانده‌ای مفلوک تبدیل شده است. اینکه او قبول کرده به ابزار تبلیغات جنون‌آمیز رجوی تبدیل شود نشان می‌دهد که نه تنها خصائل مبارزاتی که حتی ابتدایی‌ترین ارزش‌های انسانی را نیز زیرپا گذاشته است.
 
سرابی، زندانیان سیاسی زیادی را می‌شناسد که پس از یک دوره مقاومت‌ قهرمانانه شکستند و به خدمت جلادان درآمدند.
اما سرنوشت او اسفبارتر و عبرت‌آموز تر است. او زندانی مقاوم و شریفی بوده که اکنون توسط رجوی به گند کشیده شده است. این سرنوشت دردناک همه‌ی کسانی است که به رجوی لبیک گفتند و در روابط غیرانسانی فرقه‌ی او باقی ماندند. امروز حتی از این که بگویم روزی با او و امثال او هم سلول و هم‌بند بوده‌ام احساس شرمساری و خجالت می‌کنم.
در جلد یک خاطرات زندانم از او و مقاومتش به نیکی یاد‌کرده‌ام. پشیمان نیستم که در مورد او حقیقت را گفتم. اگر هزار زشتی و رذالت دیگر هم به دستور رجوی در حق من بکند امکان ندارد مقاومت او در زندان را زیر سؤال ببرم و در مورد گذشته‌ی او لب به دروغ بیالایم. داستان آشنایی من با علی سرابی و سرگذشت ما در زندان گوهردشت را می‌توانید از صفحه‌ی ۱۷۰ به بعد جلد یک کتابم در لینک زیر بخوانید:
 
 
البته از مقاومت او که بگذریم، علی سرابی در بند و اتاق به شدت گوشه‌گیر و منزوی بود. با کمتر کسی حشر و نشر داشت و گفتگو می‌کرد. رابطه‌اش در اتاق با من از همه نزدیکتر بود. گاهگاهی با من درد دل می‌‌کرد. به یادش می‌آورم که زائیدن مادرش در سال ۶۱ را مایه‌ی خجالت خود می‌‌خواند و من موضوع را طبیعی و حق مادرش می‌خواندم. او اگر مانند خیلی چیزهای دیگر منکر نشود تا روزی که به انفرادی برده شدم نزد من انگلیسی هم می‌خواند.
در تیم والیبال نیز با من هم‌بازی بود. تیم والیبال مزبور بعد از انتقال من به سلول انفرادی، از سوی بچه‌های بند به عمد در حضور پاسداری که همیشه در هواخوری حضور داشت «تیم ایرج» خوانده می‌شد. من به خاطر آن، بارها در انفرادی از داوود لشکری و مجید تبریزی و بقیه پاسداران کتک خوردم.
جدا از آن، علی سرابی کوته‌نظر و کینه‌توز بود. حتماً یادش هست که دشمن زنده یاد عباس ریحانی بود که در کشتار ۶۷ در اوین جاودانه شد.
بارها عباس نزد من شکوه و گلایه کرد که دلیل دشمنی او را نمی‌فهمد و من را به داوری می‌خواند. موضوع از این قرار بود:‌ عباس در مهرماه ۱۳۶۰ دستگیر شده و زیر شکنجه چنانچه آن‌روزها معمول بود می‌پذیرد پاسداران را سر قرار تشکیلاتی‌اش ببرد. عباس تیم ضربت اوین را به مکانی می‌برد که اساساً بنا نبود در آن‌‌جا قراری اجرا شود. اما از شانس بد، علی سرابی در آن‌ محل پیدایش می‌شود و به دام می‌افتد. این شده بود دلیل دشمنی وی با عباس ریحانی! دشمنی او با عباس تا آن‌جا بود که مجبور شدم این دو را در دو کلاس جداگانه جای دهم.
سرابی علیرغم مقاومتش در زندان با «عفو امام» روبرو شد و در سال ۶۵- ۶۶ چهار پنج سال قبل از پایان حکم‌اش آزاد گشت.( چون به مشهد منتقل شده بود تاریخ دقیق‌ آزادی‌اش را نمی‌دانم. او صلاح ندانسته در این رابطه روشنگری کند). نمی‌دانم اگر من به جای او بودم، چه داستانی در مورد این که مشمول «عفو امام» شده‌ام سرهم می‌کرد.
او که دیری‌ است در دستگاه رجوی درهم‌شکسته و به موجود حقیر و فرومایه‌ای تبدیل شده، به فرموده‌ی ولی فقیه‌ به سوراخ‌ خزیده‌اش، شهادت سراسر کذبی علیه من داده است. از تمامی دروغپردازی‌های رذیلانه او می‌گذرم و تنها به یک مورد بسنده می‌کنم تا خواننده به مسخ این عنصر درهم‌شکسته پی ببرد.  
او که می‌خواهد مسئولیت من در اتاق و بند و مقاومتم را منکر شود در مورد موضوعی که در جلد یک کتابم با جزئیات شرح دادم، نوشته است:
«وی[ایرج مصداقی] در جلد اول خاطراتش ضمن اشاره به ماجرای درگیری با یکی از افراد سلول ۴بند ۱۹ تلاش کرده که علت ناپدید شدن و غیبت  ۸ماهه‌اش را به این موضوع ربط بدهد درحالی که من همان زمان در همان سلول و از نزدیک شاهد بوده و هیچ تردیدی ندارم که طرح و تولید این ماجرا از طرف مصداقی صرفاٌ محمل و پوششی برای انتقال به اوین و تدوین کتاب کارنامه سیاه بوده است. وی در صفحه ۱۹۸ با اشاره به دعوایی که با یکی از نفرات سلول۴ بند۱۹ گوهردشت به نام “ا – م- ب”  داشته می‌نویسد:
«او را ﺧﻮاﺳﺘﻪ و ﺑﺎ ﭘﺮﺗﺎب ﮐﺮدن وﺳﺎﻳﻠﺶ ﺑﻪ داﺧﻞ راهرو، ﮔﻔﺘﻢ: از اﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﻖ ﻣﺎﻧﺪن در اﺗﺎق و زﻧﺪﮔﯽ در ﻣﻴﺎن ﺟﻤﻊ را ﻧﺪارﯼ و هر ﻏﻠﻄﯽ ﮐﻪ ﺧﻮاﺳﺘﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﯽ اﻧﺠﺎم دهی. ﺗﺎ اﻣﺮوز اﮔﺮ ﺗﺤﻤﻠﺖ ﻣﯽﮐﺮدﻳﻢ، ﺻﺮﻓﺎً ﺑﻪ اﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻮد ﮐﻪ از درﻏﻠﺘﻴﺪن تو ﺑﻪ داﻣﺎن رژﻳﻢ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﯼ ﮐﻨﻴﻢ. ﺣﺎﻻ ﮐﻪ راهت ﺑﻪ ﺑﻴﺮون و ﻣﻴﺎن آنها ﺑﺎز ﺷﺪﻩ، دﻳﮕﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﯽ در اﺗﺎق زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ. ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮدم ﮐﻪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﮐﺎر دارم ﺧﻮد را ﮐﺎﻧﺪﻳﺪاﯼ رﻓﺘﻦ ﺑﻪ اﻧﻔﺮادﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ و از اﻳﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺷﮑﯽ ﻧﺪاﺷﺘﻢ…”ا – م- ب” ﭼﻨﺪ روزﯼ در راهروﯼ ﺑﻨﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮد و ﺑﻪ ﺷﺪت اﻳﺰوﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﺎ اﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﺮا ﺑﻪ اﻧﻔﺮادﯼ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮐﺮدﻧﺪ.»
 
پس از آوردن این نقل قول از کتاب من علی سرابی می‌نویسد:‌
«ماجرا از این قرار بود که کنتاکتی بین یکی از افراد همین سلول  به نام امید که به جرم کمک به یکی از جریانات غیرمذهبی دستگیر شده بود با فرد دیگری ایجاد شد. اما موضوع در بین نفرات اتاق مطرح و سریع حل شد. یعنی همان‌جا ما با شرکت همه نفرات اتاق ‌نشست گذاشتیم، موضوع با عذرخواهی و انتقاد از خود حل و فصل گردید. تلاشمان این بود که به گوش پاسداران نرسد که از آن علیه زندانیان بند استفاده کنند. حتی نفرات سایر سلولها هم متوجه این تنش و اختلاف نشدند. این‌که مصداقی ادعا می کند وسایل امید را بیرون اتاق انداخته و پاسداران به همین دلیل او را به انفرادی برده اند کذب محض است. زیرا ترکیب اتاق شامل افرادی مانند محسن سلیمی و حسین حقیقت که از هواداران قدیمی سازمان بودند و در جریان قتل عام زندانیان سربه‌دار شدند به وی اجازه چنین کاری را نمی داد. ضمن این که همان زمان ، من با انتخاب سایر زندانیان، مسئول همین سلول۴ بودم و چنین اقدامی علیه یکی از نفرات سلول بدون اطلاع و هماهنگی با من هرگز انجام نمی‌شد.»
 
 
البته ماجرایی که علی سرابی تعریف می‌کند تنها «کنتاکتی» بین دو نفر نبود و کسی که در بند از آن خبر نداشت خواجه حافظ شیرازی بود. عامل آن هم «امید» بود که هر کجا می‌نشست با آب و تاب آن را تعریف می‌کرد تا از خود سلب مسئولیت کند و موضوع را به دوش طرف مقابل بیاندازد که کمترین تقصیر را داشت. موضوع نوعی از رابطه‌ی جنسی بود که نیمه‌شب در اتاق ما اتفاق افتاده بود و مسئولیت برخورد با دو طرف و همچنین رتق و فتق موضوع و... به دوش من که مسئول اتاق بودم افتاده بود. نه سرابی و نه دیگرانی که نام برده برخوردی در رابطه با این موضوع نداشتند و اگر چیزی مد نظر داشتند نیز با من در میان می‌گذاشتند و از برخورد مستقیم تا من در بند و سلول بودم پرهیز می‌کردند. طرف دیگر ماجرا نه تنها در زندان که حتی پس از آزادی از زندان نیز خود را وامدار من می‌دانست. من همیشه می‌کوشیدم ضمن این که او را دلداری می‌دادم به واقع تأکید کنم او هیچ نقشی در فشارهایی که متحمل شدم نداشته است.
برخلاف ادعای علی سرابی از روز اولی که اتاق ما تشکیل شد تا روزی که من با ضرب و شتم در حضور بچه‌های بند نیمه‌شب از این اتاق به سلول انفرادی برده شدم، مسئول اتاق بودم. به واقع علی سرابی با جعل و دروغ خود را مسئول اتاق و تنظیم‌کننده صورتجلسات بند به جای من معرفی می‌کند و به این ترتیب از یک طرف نزد صاحبش رجزخوانی می‌کند و از طرف دیگر برای من پرونده سازی می‌کند.
لازم است خاطرنشان کنم که در سالن ۱۹ گوهردشت زندانیان مرا به عنوان اولین مسئول بند و نماینده‌ی خودشان معرفی کردند که با مخالفت مسئولین زندان مواجه شد. بار بعد قبل از این که به انفرادی برده شوم مرا کاندیدای مسئولیت بند کردند که این بار نیز با کاندیداتوری‌ام مخالفت شد. در همان حال من همیشه مسئول اتاق بودم و به همین دلیل بچه‌های بند به شوخی مرا «رئیس‌جمهور» مادالعمر می‌خواندند و سر به سرم می‌گذاشتند.
اتفاقاً از روزی که اتاق۴ تشکیل شد تا روزی که من از این اتاق به سلول انفرادی برده شدم، علی سرابی دل خوشی از پرویز (محسن) سلیمی نداشت و از گفتگو با او نیز اجتناب می‌کرد. پرویز سلیمی تا تابستان ۶۵ که از هم جدا شدیم، نزدیک‌ترین روابط را با من داشت. در آن زمان نیز من از سوی زندانیان مجاهد و چپ در انتخابات عمومی به عنوان مسئول نظافت در بند ۱ واحد ۳ انتخاب شده بودم و به صورت غیررسمی مسئولیت بند را نیز به‌عهده داشتم. پرویز سلیمی یکی از کسانی بود که اصرار داشت من این مسئولیت را بپذیرم. سعید جبرئیلی یکی از هم‌بندی‌های سابق من و علی سرابی نیز به همراه مهرداد نشاطی یکی از مسئولان کنونی سازمان اقلیت با من همکاری می‌کردند. مهدی اصلانی نیز در کتاب خاطراتش از آن دوران و مسئولیت من یاد کرده است.
حسین حقیقت‌گو  نیز همیشه و در همه حال نزدیک‌ترین رابطه را با من داشت و چنانچه در جلد سوم کتابم توضیح دادم تا آخرین روزهای تیرماه ۶۷ در زندان گوهردشت در ارتباط با هم بودیم. فقط اعدام او، ما را از هم جدا کرد. من امروز در پرونده‌ی حمید نوری دادخواه او و دیگر جاودانه‌هایی هستم که در گوهردشت به خاک افتادند. علاوه بر بند ۶ واحد ۱ قزلحصار در بند ۴ واحد ۱ نیز من و حسین هم‌اتاق بودیم و در آن دوران نیز من مسئول اتاق بودم.
علی سرابی در جعلیات خود از «امید» نام می‌برد. درباره‌ی او در جلد یک کتابم نوشتم و توضیح دادم چگونه به علت ارتباط با پاسداران بند، از اتاق بیرون انداختمش.
دوستانی که در آن زمان شاهدان مستقیم این ماجرا بودند از جمله حمید اشتری، ناصر کیوان، خلیل کمالی کمازانی و ... در خارج از کشور هستند و می‌توانند شهادت دهند که امید، چند روزی در راهروی بند می‌خوابید و اجازه نداشت به اتاق ما پا بگذارد. عاقبت نیز او را به اوین منتقل کردند و او هیچگاه نتوانست به اتاق برگردد.
پرواضح است که بهای آن را نیز من با کتک‌هایی که در انفرادی خوردم پرداختم و نه هیچ‌یک از بچه‌های دیگر اتاق. البته دلیل انفرادی رفتن من تنها بیرون انداختن امید از اتاق نبود.
علی سرابی حتماً‌ یادش نرفته است وقتی پاسداران وسائل ممنوعه را در اتاق ما به علت سهل‌انگاری علیرضا طاهرلو پیدا کردند، این من بودم که به دلیل مسئولیتی که در اتاق داشتم، پذیرفتم که این وسایل متعلق به من است.  حتماً او یادش هست شخصاً بارها به علیرضا طاهرلو تأکید می‌کرد مبادا «فردین‌بازی» در بیاوری و بگویی، ایرج مسئول این وسائل نبوده چون خواهی نخواهی به پای او خواهند نوشت.
سرابی و ولی‌ فقیه به سوراخ خزیده‌اش در رذالت و پستی تا آن‌جا پیش می‌روند که بطور تلویحی به دفاع از صبحی (مرتضی صالحی) رئیس زندان گوهردشت که من در مورد او در مقاله‌ام روشنگری کرده‌ام نیز می‌پردازند.
 
 
اما «امید» کیست که علی سرابی می‌کوشد در لفافه از او دفاع کند. من در کتاب خاطراتم به دلیل رعایت بسیاری از مسائل، نام او را کامل نیاوردم. با آن‌که به خاطر او شکنجه‌های زیادی را متحمل شدم از حق خودم گذشتم و اسمش را نبردم و به اختصار از «الف، م ب» یاد کردم. اما در مقابل خیره‌سری فرقه پلید رجوی و جعلیات علی سرابی مجبورم نام کامل او را بیاورم. قبلاً گفته بودم تا مجبور نشوم چنین کاری نمی‌کنم. دلم نمی‌خواست علیه امید با همه پلیدی‌هایی که به خرج داد روشنگری کنم. مسئولیت این امر هم با فرقه پلید رجوی و شاهدان قلابی‌اش است.
«امید مسنن بیرنگی» هوادار فدائیان اقلیت بود. هرکس که او را می‌شناخت به سرعت در می‌یافت که فردی سیاسی نیست و ربطی به اقلیت ندارد. یکی از هراس‌های من در دوران انفرادی این بود که مبادا او برای رضا عصمتی و دیگر بچه‌های چپ بند پرونده‌سازی کند.
هم پرونده‌‌ی او، مسعودرضا مدرسی چهاردهی در اتاق ما بود و نزد من انگلیسی می‌خواند. او علیرغم سن کم‌ به دلیل صدای رسایش به زیبایی شعر دکلمه می‌کرد و در این امر تبحر زیادی داشت. پدرش نور‌الدین مدرسی چهاردهی نویسنده و محققی معروف و سرشناس بود، مسعودرضا بعدها مسئولیت انتشار کتاب‌های پدرش را به عهده گرفت. هم‌پرونده‌ی دیگر آن‌ها شاپور نام داشت که در بند ۱ واحد ۳ قزلحصار جزو توابین فعال بود. موضوع پرونده آن‌ها برمی‌گشت به سرقت اسلحه و ... که در بازجویی به مسائل سیاسی و اقلیت و ... نیز کشیده شده بود. پدر امید «دندانپزشک تجربی» بود و به همین دلیل «مسنن» بخشی از نام خانوادگی‌اش بود.
امید مسنن بیرنگی در گوهردشت و پس از «کنتاکت» مورد نظر جناب سرابی و اربابش، رابطه‌اش با پاسداران بند برقرار شد و تبدیل به یک تواب خطرناک و فعال گشت. وی سپس به اوین منتقل و در اتاق‌های مختلف به عنوان «نفوذی» گردانده شد. عاقبت که دستش رو شده بود در حسینیه اوین و در میان جمع علیه کسانی که برای آزادی از زندان مصاحبه می‌کردند، افشاگری می‌کرد تا مانع آزادی‌ آن‌ها شود.
امید مسنن بیرنگی که دهسال حبس گرفته بود به علت همین اعمال در سال ۶۴ از زندان آزاد شد و به سربازی رفت. در یکی از عملیات‌های مجاهدین در سال ۶۷ به اسارت درآمد و ۳۵ روز بعد در عملیات «فروغ جاویدان» کشته شد.  
دروغگو کم حافظه است. علی سرابی و عوامل پلید رجوی که حتی کتاب‌های خودشان را نیز نمی‌خوانند بدون آن که حواس‌شان باشد از هول حلیم در دیگ افتاده و گز نکرده بریده‌اند. آن‌ها بدون آن که بخواهند اعتراف جالبی کرده‌اند. علی سرابی در مورد «امید» می‌نویسد:‌ «امید که به جرم کمک به یکی از جریانات غیرمذهبی دستگیر شده بود....»
حال ببینم  فرقه دروغپرداز رجوی در صفحه‌ی ۱۱۱۰ «یادنامه شهیدان فروغ جاویدان»، «امید مسنن بیرنگی» را چگونه معرفی کرده است:
«امید مسنن بیرنگی، در اسفندماه ۱۳۶۰ به هواداری از مجاهدین برخاست و در ارتباط با تشکیلات جنگل قرار گرفت. سه رو قبل از آن‌که به جنگل‌های شمال اعزام شود، همراه شمار دیگری از همرزمانش دستگیر شد و روانه‌ی زندان گردید. در سال ۶۴ از زندان رهایی یافت. چندی بعد توسط کمیته دستگیر شد و به جبهه‌های جنگ ضد‌میهنی اعزام گردید. در عملیات فتح مهران در روز ۲۹ خرداد ۶۷ در اولین فرصت خود را تسلیم رزمندگان ارتش آزادیبخش کرد و به پشت جبهه منتقل شد. او که از این پیشامد بسیار خوشحال بود، بلافاصله خواستار پیوستن به صفوف ارتش آزادیبخش شد. سپس در کسوت رزمندگان آزادی در عملیات فروغ جاویدان شرکت کرد و قهرمانانه جنگید. در یکی از نبردها در تنگه‌ی حسن‌آباد در حالی که شماری از مزدوران را به هلاکت رسانده بود، بر اثر اصابت گلوله دشمن به خون درغلتید و به شهادت رسید. مجاهد خلق امید مسنن بیرنگی در اوج شرف و افتخار به جاودانه‌ فروغ‌های آزادی پیوست».
 
 
از علی سرابی، این شاهد قلابی فرقه رجوی باید پرسید «امید مسنن بیرنگی» چنانکه ادعا کرده‌ای «به جرم کمک به یکی از جریانات غیرمذهبی دستگیر شده بود» یا چنانکه فرقه رجوی در کتابش مدعی شده از رزمندگان جنگل مجاهدین خلق بود که سه روز پیش از پیوستن به آن‌ها همراه با همرزمان مجاهدش دستگیر شده بود؟ نمی‌دانم چه حالی به مسعودرضا مدرسی چهاردهی و شاپور ... وقتی خزعبلات فرقه رجوی در مورد سوابق امید را می‌خوانند دست می‌دهد.
تردیدی نیست شجره‌‌نامه‌ای که رجوی برای امید مسنن بیرنگی سرهم کرده سراسر دروغ و خیالپردازی است. رجوی همه‌چیزش بر دروغ و جعل و حقه‌بازی استوار است.
علاوه بر این دروغپردازی‌ها، علی سرابی لازم نمی‌بیند به دو تناقض جدی در مورد ادعاهای دروغین‌اش در مورد من پاسخ دهد:  
چرا خود او که «قهرمان» میدان‌های شکنجه و مبارزه بود با وجود ۱۰ سال حبس در سال ۱۳۶۵- ۱۳۶۶ آزاد شد؛ چرا امید مسنن بیرنگی با ۱۰ سال حبس، پس از ۴ سال از زندان آزاد شد؛ و اما چرا ایرج مصداقی که به ادعای شما از همان ابتدا «تواب و بریده و نفوذی» بود دهسال حبسی را که برای او بریده بودند کشید و نهایتاً در سال ۷۰ آزاد شد؟ ‌
اگر ادعای رذیلانه و بیشرمانه‌ی سرابی را بپذیریم که او و تعدادی دیگر که نام می‌برد اعضای فعال تشکیلات زندان بودند و همچنان به قهرمانی و مبارزه مشغول بودند؛ و من به جای سلول انفرادی گوهردشت و تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا مخفیانه به اوین منتقل شدم تا با لاجوردی همکاری کنم و کتاب‌های دادستانی انقلاب اسلامی را بنویسم؛ این سؤال‌ها پیش می‌آید که چرا یک نفر از آن‌ها و به ویژه هم‌اتاق‌های من و شخص علی سرابی و ... نه تنها به بازجویی کشیده نشدند بلکه با کوچکترین فشاری در طول زندان نیز روبرو نشدند؟ آیا از رانت ویژه برخوردار بودند یا لاجوردی با آن‌ها تعارف داشت؟‌ چرا من دوباره در اسفند ۶۲ و ۶۳ و ۶۴ به زیربازجویی و شکنجه کشیده شدم و در سال ۶۴ تجدید محاکمه شدم و نه آن‌ها.
از سوی دیگر علی سرابی، صلاح‌ نمی‌بینید توضیح دهد چرا در ۳۸ سال گذشته و به ویژه در ۱۷ سالی که از انتشار کتاب من می‌گذرد خاموش مانده و چنین افشاگری نکرده بود؟ چرا  درست در روزهایی که قرار است حمید نوری به دادگاه برده شود ناگهان یادش افتاده که من «تواب» و «نفوذی» بودم؟ چرا ده‌ها زندانی که به مجاهدین پیوستند برای آن که مورد اعتماد قرار گیرند از من نام می‌بردند و چرا تأییدیه بیش از ده زندانی سابق را که امروز در روابط نزدیک با فرقه رجوی هستند برای اخذ پناهندگی من نوشتم؟ چرا سرابی و امثال او نزدیک به سه دهه قبل که من در بالاترین سطح با فرقه رجوی در سازمان‌های بین‌المللی همکاری می‌کردم و اسم و عکس و فیلم و تصویرم در رسانه‌ها و کتاب‌ها و سیمای رجوی پخش می‌شد، روشنگری نکردند؟ چرا پس از دستگیری حمید نوری ناگهان خواب نما شده و این موارد را به خاطر می‌آورند.
 
سرابی از قول ژورک یک تواب کثیف زندان می‌نویسد:
«به شهادت آقای ژورک، مزدور مصداقی در نیمه اول ۱۳۶۲تحت نظر لاجوردی دست اندرکار تولید کتاب «کارنامه سیاه» برای شکنجه روانی زندانیان و در هم شکستن آنها بوده است، این مزدور برای مخفی کردن این دوران ۶ ماهه در یک سناریوی مضحک در خاطراتش می نویسد از اوایل فروردین ۶۲ به مدت ۷–۸ ماه در انفرادی بوده است. او با این سناریو ناشیانه تلاش کرده تا غیبت خودش را از جمع زندانیان توجیه کند. جالب است که هیچ زندانی در قید حیاتی جز خودش از وضعیت او در این دوران مطلع نیست».
 
 
خدا پدر علی سرابی را بیامرزد مدعی شده است من ۷-۸ ماه غیبم زده بود و نبودم، یکی دیگر از همپالگی‌هایش این مدت را به چند ساعت تقلیل داده است. رجوی متوجه تناقضاتش نیست.
خوشبختانه برخلاف ادعای علی سرابی تعدادی از بچه‌های آن دوره‌ی زندان، زنده هستند و رجوی نتوانسته آن‌ها را به خدمت درآورد. اگر سرابی جرأت این کار را داشته باشد آن‌ها حاضرند با او در هرکجا که خواست روبرو شوند تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.  
بیچاره‌ علی سرابی آخر عمری به سرنوشت شوم و رقت‌باری دچار شده و توسط رجوی به عقد فریدون ژورک تواب کثیف و پلید زندان درآمده است. پیوندشان مبارک باد.  
 
مسعود رجوی عاقد پیوند نامبارک علی سرابی و فریدون ژورک (بخش دوم)
در این بخش مطالبی را که پیش از این در مورد فریدون ژورک و سوابق ننگین‌اش آورده‌ام یادآوری می‌کنم:
 
واقعیت فریدون ژورک:
بعد از درگذشت مرجان، فرقه رجوی به ناگاه فریدون ژورک را به مثابه‌ی قهرمانی به صحنه آورد. به زودی روشن شد که کارکرد اصلی این قهرمان‌سازی به خدمت کرفتن این چهره‌ی کثیف برای ادامه‌ی تهاجمی است که علیه من سازمان داده‌اند.
به جز اعضا و مسئولان فرقه، اعضای شورای ملی مقاومت نیز در این خیمه شب‌بازی مهوع شرکت کردند. نگاهی به سوابق «قهرمامانه»‌ ژورک نشان می‌دهد سیرکی که رجوی‌ها راه‌انداخته‌اند چقدر مفتضح است.
در این ‌مبحث تنها به آن‌چه نشریه‌ی مجاهد در مورد ژورک انتشار داده و فیلم‌هایی که او در ساخت و پرداخت آن‌ها پس از آزادی از زندان مشارکت داشته می‌پردازم که موضوع کاملاً‌ مستند باشد.
ژورک برخلاف همسرش مرجان که زندانی مقاومی بود یکی از توابین فعال زندان اوین بود که دوران زندان خود را در بخش «اوین قدیم» با امکانات فوق‌العاده گذراند. وی به همراه محسن منشی، حمید‌ مهدی شیرازی، ولی‌الله صفوی، رضا کیوانزاد، محمدرضا شریفی‌نیا، احمدرضا کریمی، و تعداد دیگری از توابان فعال زندان همچون حسن گسگری، وحید‌ سریع‌القلم و ... که در شعبه‌های بازجویی اوین و گشت‌های دادستانی کار می‌کردند در این بند «زندگی» می‌کرد. ژورک پس از آزادی از زندان نیز به همکاری خود با رژیم ادامه داد و در پروژه‌های مربوط به آموزش‌ واحد‌های تروریستی رژیم فعال بود.
به اعتراف او که در ۲۵ شهریور ۱۳۸۴ در «سایت همبستگی ملی» وابسته به مجاهدین و نشریه‌ی «مجاهد» ارگان این فرقه انتشار یافت، توجه کنید:
 
«فریدون ژورک و همکاری در پروژه‌ی «آموزش‌ تیم‌های ضربت و تروریستی» رژیم اسلامی
«آقای ژورك طی اظهارات تكان‌دهنده‌یی از جمله خاطر نشان ساخت در سال ۱۹۸۹ از سوی اداره ضداطلاعات ارتش رژیم مأموریت یافته بود فیلمی را بر اساس یك مصاحبه با احمدی نژاد برای استفاده آموزشی و درونی تیم‌های ضربت و تروریستی رژیم كه در خارج كشور فعالیت می‌كردند، تهیه نماید. وی گفت برای تهیه این فیلم وی ساعت‌ها با احمدی نژاد مصاحبه كرده بود كه طی آنها رئیس جمهور ارتجاع ضمن بازگو كردن جزییات ترور سرگرد منصوری تصریح كرده بود كه شخصاً و مستقیماً در طراحی و اجرای این جنایت تروریستی شركت داشته است.  سرگرد محمدحسن منصوری، خلبان فانتوم در گردان ۶۱ شكاری در ارتش ملایان بود كه در سال ۱۳۶۱ در اعتراض به ادامه جنگ ضد میهنی با عراق توسط خمینی, بطور مخفیانه و در یك پرواز آموزشی در حالیكه در ارتفاع ۱۰پایی پرواز می‌كرد، از ایران خارج شده و در عربستان سعودی به زمین نشست. سرگرد منصوری كه با همكاران خود در نیروی هوایی در ارتباط بود بسیاری از آنها را تشویق به خروج از ایران و ابراز مخالفت با جنگ ضدمیهنی كرده بود. در اثر تلاش‌های وی، یك خلبان دیگر نیروی هوایی با یك هواپیمای اف. ۴ از مسیر بوشهر خارج شده و به عراق رفت. رژیم آخوندی كه از فعالیت های سرگرد منصوری بشدت وحشت زده شده بود، به احمدی نژاد كه در آن زمان در نیروی قدس سپاه پاسداران فعالیت داشت،مأموریت داد كه منصوری را ترور كند. به همین منظور احمدی نژاد كه از تلاش های سرگرد منصوری برای كمك به یكی دیگر از خلبانان نیروی هوایی برای خروج ایران با خبر شده بود طرحی را با هماهنگی با وزارت اطلاعات برای ترور سرگرد منصوری كه در آن زمان در آمریكا بود، با كشاندنش به استانبول، به مرحله اجرا گذارد. روز سوم مرداد ۱۳۶۶، زمانی كه قرار بود سرگرد منصوری با اعضای خانواده خلبان مزبور در استانبول از بابت آخرین هماهنگی ها برای خروج وی از ایران دیداری داشته باشد، جوخه های ترور كه محل قرار را زیر نظر داشتند تحت فرماندهی احمدی نژاد, سرگرد منصوری را با سلاح های مجهز به صدا خفه كن به قتل رساندند. احمدی نژاد پس از اطمینان از كشته شدن منصوری بلافاصله صحنه را ترك كرده و بلافاصله از مرز زمینی راهی ایران گردید»

http://www.didgah.net/print_Maghaleh.php?id=12082

با توجه به این اظهارات چند پرسش بدیهی مطرح می‌شود:
اول این که آیا در رژیم جمهوری اسلامی، فیلمبردار و کارگردان قحطی بود که «ضد‌اطلاعات ارتش» برای پروژه‌ی سری آموزشی خود به یک «زندانی مقاوم» رجوع کند؟‌ آیا فیلمبرداری تخصص ویژه‌‌ای است که تنها ژورک از آن برخوردار است؟ در کجای دنیا دستگاه‌های امنیتی برای محرمانه‌ترین پروژه‌هایشان به یک زندانی سیاسی مقاوم و یک مخالف جدی «مأموریت» می‌دهند؟
بنا بر این می‌شود پرسید دستگاه امنیتی و ژورک چه پروژه‌هایی را با هم اجرا کرده بودند که برای اجرای چنین پروژه‌ی محرمانه‌ای نیز ژورک را مناسب تشخیص دادند؟ او چگونه مورد اعتماد دستگاه امنیتی قرار گرفته بود؟
اگر ژورک یک تواب فعال و مورد اعتماد کامل دستگاه امنیتی نبود آیا «ضد‌اطلاعات ارتش» پس از کشتار ۶۷ او را وارد پروژه‌ی سری مربوط به «آموزش تیم‌های ضربت و تروریستی» رژیم می‌کرد؟ چه دستگاهی وی را مناسب تشخیص داده و به «ضد‌اطلاعات ارتش» معرفی کرده بود؟
بلاخره این که اگر ژورک مورد اعتماد کامل نبود آیا احمدی‌نژاد «جزییات ترور سرگرد منصوری» را برای او تشریح می‌کرد؟ آیا دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اجازه می‌داد احمدی‌نژاد ساعت‌ها با یک «زندانی مقاوم» به گفتگو در مورد طرح‌های تروریستی رژیم بپردازد؟ مگر نه این که دوستان با هم درد دل می‌کنند؟
واقعیت این است که مجاهدین به این دلیل سابقه‌ی توابیت ژورک و همکاری‌اش با جوخه‌‌های تروریستی رژیم را علنی کردند که در آن زمان او هنوز به استخدام‌شان در نیامده بود و تازه گام‌های اول را برداشته بود و سرباز یک بار مصرف محسوب می‌شد. به علاوه افشای چهره‌ی احمدی‌نژاد که تنها یک ماه از ریاست جمهوری‌اش می‌گذشت برایشان مهم‌تر بود. اما ژورک که به لحاظ سیاسی به غایت ساده‌اندیش است نمی‌دانست به دام مجاهدین افتاده و با این اعتراف مجبور می‌شود به نوکر حلقه‌بگوش آن‌ها تبدیل شود.
ژورک جای دیگری دوباره بند را آب داد و تأیید کرد که یارغار «احمدرضا کریمی» یک مزدور ساواک و دستگاه امنیتی رژیم اسلامی که «تواب دو نظام» خوانده می‌شد بوده است. او در نوشته‌‌ای که از سر و روی‌اش می‌بارد از سوی فرقه رجوی تنظیم شده، اعتراف کرد که در سال ۷۲، احمدرضا کریمی به دفتر او مراجعه کرده بود و درخواست کمکی مالی از او داشت.
 
 
واقعیت این است که ژورک و احمدرضا کریمی روابط نزدیکی در بخش «اوین قدیم» داشتند و به همکاری با یکدیگر علیه زندانیان مقاوم و مجاهدین می‌پرداختند. ژورک باید پاسخ دهد احمدرضا کریمی چرا به دفتر او برای دریافت کمک مالی مراجعه کرد؟‌ چه رابطه‌ای بین این دو بود که کریمی احتمال می‌داد ژورک چنین لطفی در حق او بکند؟ کریمی برای دریافت کمک مالی به دشمن‌اش مراجعه می‌کند یا دوست‌اش؟
پیشتر در مورد احمدرضا کریمی نوشته‌ام که کی بود و چه کرد و چگونه مجاهدین در صدد قتل او بودند.  
 
حمید اسدیان یکی دیگر از عوامل پروپاگاندای فرقه رجوی اظهار امیدواری کرده بود که فریدون ژورک نگارش خاطرات زندان را در دستور کار خود بگذارد! من هم امیدوارم چنین کند و به این سؤالات نیز پاسخ دهد.
 
همکاری با دستگاه امنیتی برای ساخت فیلم
ژورک در سال ۱۳۷۳ با بهروز افخمی در فیلم «روز شیطان» به عنوان تدوین‌گر و صداگذار همکاری کرد و کاندیدای بهترین صداگذاری در سیزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر شد.
«روز شیطان»‌ ساخته‌ی دستگاه امنیتی رژیم است و یکی از مهم‌ترین کارهای ژورک در ارتباط با دستگاه امنیتی به شمار می‌رود. او در این فیلم بازیگر نیز هست. صداگذاری در استودیو او انجام گرفته و به غیر از خودش هادی ژورک، مهرداد ژورک، و امیرحسین ژورک نیز همکاری می‌کنند.
طبق توصیف دستگاه‌های تبلیفاتی رژیم، فیلم به شرح زیر است:
«یکی از گروهك‌های سلطنت‌طلب در پاریس طرحی برای براندازی در دست اجرا دارد و از حمایت بعضی از صاحبان قدرت در آمریكا برخوردار است. مرحله اول این طرح وارد كردن تدریجی قطعات یك بمب اتمی كوچك است. مرحله دیگر جاسازی آن در داخل یك چمدان است تا یك هفته قبل از بازدید نمایندگان آژانس بین المللی انرژی هسته‌ای از تأسیسات اتمی ایران، جنب استادیوم یكصدهزار نفری آزادی منفجر كرده و با این كار حكومت ایران را متهم به زیر پا گذاشتن قراردادهای كنترل سلاح‌های هسته‌ای كنند. قطعات بمب به وسیله یازده نفر به صورت جداگانه و تحت پوشش وسایل معمولی مسافرین وارد كشور می‌شود، اما با تصادفی كه برای یكی از حاملین بمب پیش می‌آید، قطعه‌ای از بمب به دست مأمورین وزارت اطلاعات می‌افتد و...»
 
 
پرسش این‌جاست که آیا ساخت فیلمی با این مضمون که پای «مأمورین وزارت اطلاعات» را به میان می‌کشد، بدون سفارش دستگاه امنیتی امکان‌پذیر است؟ آیا عوامل فیلم نمی‌دانند با چه کسانی سروکار دارند و چه پروژه‌ای را پیش می‌برند؟‌
پایان فیلم در‌باره‌ی مقابله‌ی سربازان گمنام امام زمان با مخالفان رژیم چنین می‌گوید:‌
«فتنه‌جویان گروهی هستند شرور، با آزار سخت، خونریز و اندک رخت، مردمی که برای خدا با آنان پیکار کنند در دیده‌ متکبران خوارند. در روی زمین گمنام و بی‌مقدار و در آسمان شناخته شده و پدیدار (حضرت امیر‌المومنین، علی علیه‌السلام)». در تیتراژ فیلم از همکاری وزارت کشور و امورخارجه و ... تشکر شده است.
 
 
فیلمنامه‌نویسی برای اهداف رژیم
دلیل اصلی این که ژورک پلافاصله پس از آزادی از زندان اجازه یافت تا در سینما به فعالیت بپردازد همانا سوابق او در همکاری با دادستانی و مسئولان امنیتی بود. به این ترتیب او در سال ۱۳۶۵ سناریوی فیلم «تشکیلات» را نوشت که موضوع‌اش باندهای مواد مخدر بود. چنان‌که در پی می‌آید عنوان «تشکیلات»، چندان هم بی مسما نیست. خاصه در زمانی که گروه‌ها و «تشکیلات‌»‌های سیاسی سرکوب شده‌ بودند.
در این فیلم محمود مأمور مبارزه با مواد مخدر طبق اطلاعات رسیده با ظاهر مبدل به محل قرار تیم تشکیلاتی توزیع و فروش مواد مخدر اعزام می‌شود سهراب یکی از اعضای اصلی تشکیلات را که افسر سابق گارد است دستگیر می‌کند اما جواد متواری می‌شود. محمود پس از تحقیق از  سهراب درمی‌یابد که وی عهده دار ماموریت دوگانه قاچاق مواد مخدر و فعالیت در براندازی رژیم است.
تشکیلات نگران امنیت خود در کشور می‌شود مریم را که عضو اصلی تشکیلات و همسر سابق محمود بوده جهت کسب میزان آگاهی پلیس از تشکیلات به کشور فرا می‌خواند. محمود ضمن پیگیری فعالانه‌اش برای شناخت اعضای باند متوجه بازگشت همسر سابق خود و پدرش اسکندر می‌شود. مریم سالها قبل بنا به دستور برای شناخت افراد انقلابی از طریق محمود (که مخفیانه به مبارزه مشغول بود) به یک ازدواج مصلحتی دست زده بود و حالا هم ظاهراٌ برای بدست آوردن فرزندش به ایران بازگشته است. محمود بزودی متوجه حقیقت امر می‌گردد اما به وسیله ایادی اسکندر ربوده و شکنجه می‌شود. در یک فرصت محمود موفق به فرار شده و سپس با یاری مامورین، مریم و هسته مرکزی گروه ضد انقلاب را نابود می‌کند.
ژورک در این فیلم نعل وارونه می‌زند و همسو با تبلیغات رژیم، در حالی که سپاه پاسداران و دستگاه‌ امنیتی در هدایت باندهای قاچاق مواد مخدر دست دارند، گروه‌‌های «برانداز» و «ضد‌انقلاب» را عامل قاچاق و پخش مواد مخدر معرفی می‌کند.
ژورک همچنین در سال ۱۳۷۵ برای خوشامد رژیم، سناریوی فیلم «حرفه‌ای» را نوشت که در مذمت رژیم پهلوی و تقدیر از حزب‌ اللهی‌هایی است که با آن مبارزه می‌کنند. روزنامه جام جم در معرفی این فیلم در نوشته‌‌‌ای تحت عنوان «سینمای انقلاب با فیلم‌های خاطره انگیزی هویت گرفته که انگار قرار نیست تکراری شوند» می‌نویسد:‌
«داستان فیلم حرفه‌ای هم به سرشت مبارزه علیه رژیم ستمشاهی می‌پردازد. سرگرد تیموری از طرف تیمسار برای کشتن یک سرهنگ نیرو‌های کماندو به دلیل سرکوب نکردن مخالفان رژیم در شهر قم، مأمور می‌شود. سرگرد تیموری بعد از به قتل رساندن سرهنگ، زندانی و با یک مخالف و مبارز به نام حاج هاشم هم سلول می‌شود. تیمسار در یک ملاقات از تیموری می‌خواهد خود را به عنوان یک مبارز معرفی کند و با حاج هاشم طرح دوستی بریزد. تیموری در راه انتقال از زندان به زندانی دیگر حاج هاشم را به قتل می‌رساند تا به عنوان نفوذی با دوستان او همراه شود. اما دوستان حاج هاشم به او ثابت می‌کنند که متوجه نفوذی بودن او شده‌اند. از طرفی تیمسار به علت مصلحت‌های سازمانی تصمیم به قتل تیموری می‌گیرد و سرگرد مهدوی را مأمور این کار می‌کند. تیموری از این نقشه اطلاع پیدا می‌کند و به جرگه مبارزان می‌پیوندد. در ‌‌نهایت هنگام فرار با خانواده‌اش، تیمسار و مهدوی را به قتل می‌رساند و خود نیز توسط نیرو‌های ساواک کشته می‌شود. کارگردانی این فیلم پر حادثه را اسماعیل فلاح‌پور به عهده داشته و بازیگرانی چون چنگیز وثوقی، پرویز ‌پورحسینی، حسن خان بیک و ... در آن نقش آفرینی کرده‌اند.»
 
 
از دیگر «شاهکار»‌های ژورک همکاری او با بهروز افخمی کارگردان حزب‌اللهی سینماست که سازنده‌ی فیلم «فرزند صبح» درباره‌ی زندگی خمینی است. افخمی در ارتباط با دستگاه امنیتی است و در دهه‌ی ۶۰ مدتی در اوین مشغول کار بود و بعدها سر از مجلس شورای اسلامی درآورد. ژورک در سال ۱۳۶۹ در فیلم عروس به کارگردانی افخمی شرکت کرد و «کاندیدای بهترین صداگذاری برای این فیلم در نهمین دوره جشنواره فیلم فجر – ۱۳۶۹» شد. روبوسی افخمی و خامنه‌ای را در این‌جا ببینید:
 
 
در سال  ۱۳۷۵ ژورک بار دیگر در فیلم عقرب به عنوان تدوین‌گر با بهروز افخمی همراه شد.
سناریوی این فیلم پیرامون قاچاقچیان مواد مخدر و اسلحه در منطقه‌ی بلوچستان است. اینان از طریق یکی از سران خود از سرهنگ منصور یکه‌تاز می‌خواهند در مقابل دریافت مبلغ هنگفتی دلار اجازه عبور محموله‌ی آن‌ها را از منطقه بدهد، سرهنگ یکه‌تاز قبول می‌کند و بعد از دریافت پول‌ها، روز موعود با تمام قوا به کاروان قاچاق حمله می‌کند و آنان را دستگیر می‌کند.
 آخرین کار ژورک در سینمای ایران تدوین فیلم «مارال» در سال ۱۳۷۹ است.»
در لینک زیر نوشته‌ای را که پیشتر راجع به ژورک و مرجان نوشته بودم ملاحظه می‌کنید:
 
 
پس از این روشنگری من بود که ژورک توسط رجوی با سناریوی طراحی‌شده در تاریک‌خانه‌اش، به میدان فرستاده شد.
چنانکه در این نوشته اشاره کرده‌ام ژورک که مدت‌‌ها پیش به خدمت رجوی درآمده و حقوق بگیر او بود به دستور ارباب ناگهان خواب‌نما شد که در سال ۶۲ من همکار او بوده‌ام و در ۲۲ سالگی کتاب‌های دادستانی اوین را می‌نوشتم. بی‌شک این سناریوی رذیلانه توسط شخص رجوی نوشته شده است. ایده‌ی آن را هم از روشنگری من در مورد سابقه‌ی ژورک گرفته است.
من مستند کرده بودم که ژورک با توابینی که در شعبه ۷ اوین به کار بازجویی و شکنجه مشغول بودند، در «‌اوین قدیم» یا بند‌های ۳۲۵ و ۳۱۱ هم‌بند و همراه بوده است.
حال از این چهره‌ی خائن و شاهد قلابی باید پرسش کرد که چرا در طول دو دهه‌ای که در خارج  از کشور به سر می‌برد چنین شهادتی نداده بود؟ چرا دقیقاً پس از روشنگری من در مورد سوابق ننگین‌اش چنین گذشته‌ای را به یاد آورده‌ است؟
رجوی و ژورک یادشان نیست که ۱۶ سال پیش مرجان خواننده و هنرپیشه، همسر ژورک توسط مینا انتظاری یکی از مزدوران رجوی برای من هدیه‌ای با دستخط خودش فرستاده بود. این هدیه البته مربوط به زمانی است که هنوز مرجان و ژورک به استخدام رسمی فرقه رجوی در نیامده و حقوق‌بگیر او نبودند. چنان‌که در زیر می‌بینید مرجان از من و همسرم به عنوان «اسطوره مقاومت» یاد کرده است.
 
 
پرواضح است که عنوان «اسطوره» زیبنده من نیست. من انسانی معمولی هستم بدون هیچ ویژگی خاصی.
اما با همین «معمولی» بودن و بدون هیچ ادعایی خواب و خوراک را به رجوی حرام کرده‌ و می‌کنم.
اما چرا مسعود رجوی در این مقطع علی سرابی را به میدان تبلیغات‌ تباهش می‌آورد.
پاسخ این است که فرقه رجوی از طریق ژورک در تبلیغات گوبلزی‌‌اش علیه من ادعا کرده بود که در سال ۶۲ در شعبه ۷ اوین همکار و همدست جانیان بودم. ‌‌در جوابگویی به این ادعای رذیلانه، روشن کردم که در آن زمان اساساً اوین نبودم و همانطور که زندانیان سالن ۱۹ گوهردشت شاهدند در سلول انفرادی زیر شکنجه بودم و پیش از آن هم زندانیان سالن ۱۹ من را به عنوان مسئول بند و نماینده خودشان انتخاب کرده بودند و روزانه بیش از ۱۲ ساعت در بند کلاس زبان داشتم و ده‌ها نفر شاگردم بودند. از آن‌جایی که در کتابم از علی سرابی به عنوان زندانی مقاومی یاد کرده بودم فرقه‌ی رجوی سراغ وی رفت تا توسط این عنصر فرومایه و درهم‌شکسته حضور و مسئولیت من در سالن ۱۹ را خدشه دار کند و منکر انفرادی رفتن من نیز بشود.
اما دلیل اصلی خشم جنون‌آمیز رجوی را باید در کارهایی که در طی سال و نیم گذشته به انجام رسانده‌ام جست. انتشار کتاب ۵ جلدی «عدالتخانه و ویرانگرانش» که در ۲۵۰۰ صفحه  تاریخ جنایت در نظام اسلامی را تشریح می‌کند اولین دلیل خشم رجوی است و دیگر  نزدیک‌تر شدن تاریخ دادگاه حمید نوری است که همراه آن باید منتظر توطئه‌های بیشتر رجوی علیه من و این پرونده باشیم.
از ابتدای دستگیری نوری تأکید کردم هیچ کس به اندازه‌ی رجوی از دستگیری وی خشمگین نیست. یکی از اهداف او از تهاجم هروزه‌‌اش به من این است که توان و نیرویم را باید وقف پیشبرد پرونده حمید نوری گردد به هرز دهد. اما رجوی کور خوانده است من از تمرکز بر اهداف خود نمی‌‌کاهم. پیشرفت محاکمه نوری و چشم‌‌انداز محکومیت احتمالی او خشم رجوی را به سرحد جنون رسانده است. بیش باد.  
 
 ۲۷ می ۲۰۲۱
ایرج مصداقی
irajmesdaghi@gamil.com
 
 

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©