«الف. مینو سپهر» نام مستعاری است که یکی از عوامل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی برای خود برگزیده است. وی در مقالهای تحت عنوان «_ جنایات بقایای فرقه رجوی در ایران _ از ترور ندا آقا سلطان تا اسیدپاشی به روی زنان ( بخش نخست )» که ابتدا در وبلاگ اطلاعاتی «زنان در فرقه رجوی» انتشار یافت و سپس توسط «ایران اینترلینک» یکی دیگر از سایتهای وابسته به دستگاه امنیتی رژیم در انگلستان باز نشر یافت کوشیده است تا جنایات فجیع صورت گرفته توسط «سربازان گمنام امام زمان» را به مجاهدین نسبت دهد.
اتهامات مطرح شده از سوی «مینو سپهر» به خودی خود ارزش پاسخگویی ندارند چرا که تنها باعث شناخته شدن فردی میشود که محلی از اعراب ندارد اما سکوت در قبال آن میتواند زمینه را برای پیشبرد طرح احتمالی وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی رژیم آماده کند. از این روست که به آن میپردازم و میکوشم از حق «زنان» میهنم در شناسایی عاملان واقعی «اسیدپاشی» و اجرای عدالت در مورد آنها دفاع کنم.
این مأمور دستگاه امنیتی رژیم که خود را «نویسنده و پژوهشگر در زمینه شناخت فرقه ها» معرفی میکند و کینهی عجیبی هم نسبت به زندانیان سیاسی دههی ۶۰ دارد و همهی آنها را «تواب» و «واداده» معرفی میکند در بخش نخست نوشتهاش به موضوع ترور متخصصان هستهای و قتل بیرحمانهی ندا آقا سلطان و حمله به پایگاه بسیج در سال ۸۸ پرداخته و مسئولیت همهی آنها را متوجه مجاهدین دانسته است. اما مانند بقیهی همکارانش در داخل و خارج کشور هنوز نتوانسته پاسخ دهد چرا این «منافقین از خدا بیخبر» که مرتکب این «جنایات» میشوند دستگیر و به سزای اعمالشان نمیرسند و مردم با چهرهشان آشنا نمیشوند؟
او در این نوشتهی «موشکافانه»، وعده داده است که در بخش بعدی «شرکت بقایای فرقه رجوی در اسیدپاشی به صورت ۶ زن درسال ۱۳۹۳ را مورد کنکاش قرار خواهد داد»؛ ادعای رذیلانهای که هنوز دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و نیروی انتظامی رژیم نیز جرأت مطرح کردن آن را نداشته و یا صلاح خود را در آن ندیدهاند. از آنجایی که جانیان «خودی» هستند و از همان ابتدا مشخص بود رژیم قصد دستگیریشان را ندارد طی این مدت ادعا میکردند که سرنخی از «اسیدپاشان» به دست نیاوردهاند و کسی در این رابطه دستگیر و متهم نشده است. چه بسا آنها از طریق «نویسنده و پژوهشگر»شان، و «کنکاشی» که به خرج داده، سناریوی جدیدی را مزه مزه میکنند تا چنانچه یخاش گرفت آن را در ابعاد وسیعتر مطرح کنند. از قرار معلوم در این مرحله «پژوهشگر مینو سپهر» که در آفاق سیر میکند در نقش تبلیغاتچی تأترهای لالهزار، برنامهی آینده این دستگاه جهنمی را معرفی میکند.
در مقاله یاد شده، «پژوهشگر» دستگاه اطلاعاتی رژیم ادعا میکند که روز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ این مجاهدین بودند که ندا آقا سلطان را در مقابل دوربینهای تلویزیونی به قتل رساندند و نه عباس کارگر جاوید که همراه با کارت بسیجاش توسط مردم دستگیر شد. اما استدلال به کارگرفته شده میزان وقاحت «نویسنده» را نیز میرساند. وی مدعی است: « امروزه پس از گذشت نزدیک به ۶ سال از آن حادثه تلخ وجانگداز نه ازاین اسناد و مدارک مورد ادعا خبری هست ونه شکایتی و دادگاهی در این مورد این متهم دروغین شکل گرفته است». از کرامات شيخ ما اينست، شيره را خورد و گفت شيرين است.
«الف. مینو سپهر» که از فرط «خوشنامی» چهره پنهان کرده است، توقع دارد دستگاه قضایی رژیم برای متهم «دادگاهی» هم تشکیل دهد و چون تاکنون در این زمینه رسیدگی قانونی صورت نگرفته است پس نتیجه میگیریم که قاتل، بسیجی دستگیر شده توسط مردم حاضر در صحنهی قتل نبوده بلکه مجاهدینی که معلوم نیست از کجا پیدایشان شده و به کجا فراری شدهاند مرتکب قتل شدهاند. نکتهی جالب توجه آن که «نویسنده و پژوهشگر» خودخوانده، نتیجه میگیرد که «منابع مستقل تحقیقی بی طرف پس از بررسی های دقیق در نهایت این حادثه را ” مرگ مشکوک ” اعلام نموده اند»! از كرامات شيخ ما چه عجب، پنجه را باز كرد و گفت وجب.
از شما چه پنهان برایم جالب است بدانم نام این «موجود» چیست که خود را «مینو سپهر» مینامد. حتماً تناسبی با ضرب المثل معروف «برعكس نهند نام زنگی كافور» هم دارد.
مینو سپهر در اثر «تحقیقی و پژوهشگرانه»اش به منظور پاک کردن دستان خونین جانیان همچنین مدعی میشود که کشتار مردم در روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ نیز پس از آن صورت گرفت که مجاهدین «پایگاه بسیج را به آتش کشیدند _ مدافعان پایگاه که در آتش گیر کرده بودند برای متفرق کردن مهاجمان به بام پایگاه رفته و تعدادی تیر شلیک نمودند که درنتیجه دو نفر از مردم عادی کشته وچند نفر مجروح شدند».
او برای مستند کردن ادعای خود به مازیار بهاری اشاره میکند که آزادی خود را با طرح چنین اتهامات سخیف و غیرواقعیای تاخت زد. بهاری به ۱۳ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده بود. اما نه شلاق را خورد و نه حبس را کشید. پیشتر در مقالهای به اندازه کافی به او و شرکتاش در پروژهی «اعترافگیری» از خانوادهی صفاری که فرزندشان از اعضای مجاهدین است پرداختهام.
مینو سپهر و شاهدش هنوز نتوانستهاند پاسخی برای این سؤال ساده پیدا کنند که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی چگونه نتوانست حتی یک نفر از «مجاهدین» مهاجم را که بالغ بر ۲۰ نفر میشدند دستگیر و به مجازات برساند؟ و شاهد کذایی در بحبوحهی آتش و درگیری از کجا فهمید که مهاجمان مجاهدین هستند؟ به ویژه که هیچکسی در این رابطه دستگیر نشده است.
«نویسنده و پژوهشگر» وابسته به سربازان گمنام امام زمان، همچنین به نقل از سیمور هرش مدعی است که سه متخصص هستهای رژیم توسط مجاهدینی که در اسرائیل آموزش دیده بودند به قتل رسیدند. «پژوهشگر» مربوطه روی دست دستگاه اطلاعاتی رژیم بلند شده است چرا که آنها پس از دود و دم بسیار مدعی شدند که همهی اعضای تیم ترور وابسته به اسرائیل را دستگیر کردهاند. حتی اعترافات آنها در سیمای جمهوری اسلامی پخش و در سایتهای اینترنتی بازتکثیر شد و دستگاه قضایی و امنیتی رژیم حتی یک نفر از دستگیر شدگان را نیز در ارتباط با مجاهدین معرفی نکردند. نکتهی حائز اهمیت آن که کلیه متهمان سال گذشته آزاد شدند. چرا که قتلهای مزبور توسط سرویسهای امنیتی داخلی صورت گرفته بود. پیشتر بارها به مقولهی ترورهای هستهای در مقالات گوناگون پرداختهام.
کارگزاران دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم از جنس «الف، مینو سپهر» و «مسعود خدا بنده گردانندهی سایت ایران اینترلینک و ... با طرح اتهامهای واهی علیه مجاهدین که بطلان پارهای از آنها اظهر من الشمس است، بزرگترین خدمت را به مسعود رجوی و دستگاه تحت هدایت او میکنند تا با اشاره به آنها تمامی موارد فجیع، غیرانسانی و غیر اخلاقی را که در روابط مجاهدین اتفاق افتاده و شاهدان بارها پرده از آن برافکندهاند منکر شوند و به زعم خود چرخهای ماشین «جنگ مقدس سیاسی»شان را روغنکاری کنند.
از طرف دیگر، مسعود رجوی و دستگاه تحت هدایت او با اتخاذ یک تاکتیک شریرانه و غیرانسانی به منظور فرار از پاسخگویی با «اطلاعاتی» و «مزدور» خواندن کلیه منتقدان مجاهدین که مرزبندیشان با رژیم جمهوری اسلامی به وضوح بیش از مرزبندی شخص مسعود رجوی با جنایتکاران است (لااقل نامه به جنایتکاران ننوشته و خیرخواه آنها نشدهاند) زمینهی لازم را برای فعالیت این افراد تحت عنوان منتقد مجاهدین و مخالف فرقه و فعال حقوق بشر و ... ایجاد میکنند و به این ترتیب تمامی مرزها را مخدوش میکنند و فضای سیاسی را بیش از پیش مشوش و آلوده.
مسعود رجوی و وابستگان دستگاه اطلاعاتی رژیم با همهی جنگ و دعوایی که با هم دارند اما به یک شیوه عمل میکنند. وقتی در مقاله «ایران اینترلینک» صدای دستگاه اطلاعاتی رژیم » به برخورد مشابه این دو جریان در ارتباط با نمایش جهانی فیلم مستند «آنها که گفتند نه» پرداختم، واکنش هر دو یکسان بود.
این واکنش مشابه را میتوانید در مقالههای هر دو طرف ماجرا ببینید. البته دست بالا را در این رقابت مجاهدین دارند که در دروغگویی دست گوبلز را از پشت بسته اند و در بیپرنسیبی سیاسی، ماکیاول را شرمسار خود کردهاند. از این بابت بایستی به آنها «تبریک» گفت. (۱)
از آنجایی که «الف، مینو سپهر» از نقاب و نام مستعار استفاده میکند، شناختی از وی و گذشتهاش ندارم، اما سقوط مسعود خدابنده گرداننده سایت «ایران اینترلینک» و محافظ سابق ویژه مسعود رجوی حیرتآور و مثالزدنی است. خدابنده نزدیکترین روابط را با مسعود رجوی داشت و مورد اعتماد ویژه او بود. او در رژهی نیروهای مجاهدین به صورت مسلح در کنار رجوی، روی جیپ فرماندهی قرار میگرفت و از نیروها سان میدید، موقعیتی که در مناسبات مجاهدین کمتر کسی از آن برخوردار میشد؛ حتی اعضای سابق دفتر سیاسی مجاهدین. حتی رتق و فتق امور شخصی زوج رجوی را نیز او حل و فصل میکرد.
پروسهای که او طی کرده، مرا به فکر وا میدارد که انسان چگونه میتواند تا این حد به پستی و رذالت تن دهد و به خاطر ضدیت با یک جریان سیاسی و یک فرد به لجنزاری چنین فرو رود که همراه با جانیان دست در خون «ندا» کند و بکوشد قاتلان او را از خشم مردم برهاند. «ندایی» که مظلومیتاش در جهان پیچید و با بستهشدن چشمهایش در مقابل دوربینهای تلویزیونی، چشم جهانیان به آنچه در میهنمان میگذرد باز شد. چگونه میتواند دست در دست همسرش در خیابانهای اروپا قدم بزند، چهرهی زیبای زنان و دختران را ببیند و در عین حال بکوشد مسئولیت یک رژیم جنایتکار در پاشیدن اسید به روی چهرهی زنان میهنمان را منکر شده و آدرس عاملان آن را در میان مجاهدین بدهد. (۲)
تعمق در این سقوط مرا به نقطهی دیگری هم میکشاند. به یاد مراد و رهبر او، مسعود رجوی میافتم که خود او چگونه و با چه سرعت باورنکردنیای مسیر سقوط در پیش گرفت و برای پیشبرد امیال شخصیاش چه سرمایههای عظیمی را که به باد نداد و سرنوشت نسلی را که آمده بود تا همه چیزش را برای آزادی میهن فدا کند بازیچهی هوسهای خود نکرد و برای فرار از پذیرش مسئولیت و پاسخگویی، چه زشتیهایی که مرتکب نشد و چه فجایعی که به بار نیاورد. مسعود رجوی و مسعود خدابنده در دو جهت متفاوت اما به یک شکل سقوط میکنند و ارزشهای انسانی را پایمال میسازند. این بایستی مایه «عبرت» قرار گیرد.
ایرج مصداقی
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
پانویس:
۱- البته بیچارهای که دستگاه «جنگ مقدس سیاسی» مجاهدین که از اورسورواز هدایت میشود به نامش مقاله چاپ کردند شخصاً کوچکترین اطلاعی از مواردی که به نام او انتشار یافته ندارد. او نه میداند مقالهی من چیست، و نه به عمرش چیزی راجع به فیلم مستند «آنها که گفتند نه» و محتوای آن شنیده است و نه اسامی را که نام میبرد می شناسد و از نظرگاههایشان خبر دارد، اسیر است و ناچار. مجاهدین به سادگی میتوانند دوباره به نام او کاغذ سیاه کنند و یا خود او را به میدان بیاورند. برای یک دستگاه توتالیتر و «انسانهای تحت نظام»اش این کار از آب خوردن هم ساده تر است.
۲- هیچیک از جریانهای سیاسی کشورمان در تاریخ معاصر، این همه «مزدور» تحویل رژیم نداده است. از این بابت هم مسعود رجوی میتواند به خود مدال «افتخار» دهد. در طول ۳۶ سال گذشته همهی جریانهای سیاسی کشور دچار ریزش نیرو شدند. بسیاری از فعالان این گروهها مبارزه را رها کرده و در برخی موارد به خدمت دستگاه اطلاعاتی رژیم درآمدند. اما به ندرت در میان آنها میتوان افرادی را سراغ داشت که این چنین بیمحابا به دفاع از رژیم بپردازند و در رسانهها جنایات آن را انکار و توجیه کنند.